گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

80 با عرض ارادت!

عصری از خواب بیدار شدمو دیدم مسج داده که با عرض ادب و ارادت..جسارت نباشه خواستم بابت نمره پایان نامه تبریک بگم بهتون و از این حرفا...

توی بعضی فیلما دیدین یهو شخصیت فیلم دچار یه تحولی میشه، یه جورایی من هم دچار این تحولات آنی شدم.حالا نمیدونم دوامش تا کی باشه...

شاید خطمو عوض کنم.

حس میکنم صمیمیته بین من و همسری داره خیلی خوشگل شکل میگیره.

از این حجم عظیم بی پولی خسته شدم.دلم خیلی زیاد پول میخواد که مجبور نباشم برای انجام دادن کارهای مورد علاقه م هی اولویت بندی کنم.چه اوضاعی شده آخه؟

هولاکو میگفت انسان های عزلت طلب  هیچ نیازی واسه خودشون ایجاد نمیکنن که بعد مجبور بشن برای برآورده کردن اون نیاز تلاش کنن.واسه همین خودشون رو از همه چیز بی نیاز میدونن.جالب بود برام!

79 کادو مادو

خوبه این دوران عقدینگیمون از هم دوریم ها...چون من  اصلا حوصله کادو خریدن ندارم.اصلا ها!

و مثل شلدون وقتی کسی بهم کادو میده هی با خودم میگم واااااای حالا این کادورو چه جوری جبران کنم خدایااااا!


پ.ن : یارو دوست پسرش براش کادو ساعت گرفته! بعد دختره برای پسره لباس زیر و شکلات گرفته!بعد با چه افتخاری هم عکسشو گذاشته توی سایت =))

ساعت؟ بعد شورت و جوراب؟؟؟

شورت و جوراب فقط وااااااس روووووزه مرده....فقط رووووز ِ مرررررد!


پ.ن2: کسایی که عروسک دوست دارن میشه بیان از منطقشون برای من صحبت کنن؟

در مورد اینکه پولشون رو هم میدن عروسک میگیرن هم یه توضیح بدن ممنون میشم.

78 جریمه

صبحی به زور از خواب بیدار شدم و گوشیو نیگاه کردم دیدم خبری نیست.

اندورن مستراح بودیم و فکر میکردم که بفرما..یه تبریک نگفت ولنتاین رو.حالا اگه زنش نبودمو دوست دخترش بودم زرت زرت کارای عشقولی میکرد...و همینجور با خودم زرت و پرت میکردم.اومدم بیرون و دیدم دینگ دینگ دینگ...آخی عزیزم!

عصری برام آهنگ لاو استوری رو فرستاده...و باااااز من بهش گیر دادم بیا تورو خدا با این آهنگ برقصیم توی عروسی....بیا بیا...اصلا زیر بار رقص دو نفره ی از پیش تمرین شده نمیره...بهم میگه آخرش سر این رقصه طلاقت میدم ...بهش گفتم خب پس حداقل حق طلاق بده بهم.گفت باشه کجا بریم بدم بهت؟! بله!

میگه بیا بریم بهت حق طلاق هم میدم اما از من رقص دو نفره ی لوس بازی نخواه...حالا من با دومادی که باهام رقص دو نفره ی هماهنگ نمی کنه چی کااااار کنم آخه؟؟؟؟ :دی


از 9 صبح تا یک ظهر توی دانشگاه اولیم بدو بدو داشتم.یعنی بدو بدو ها.به اندازه ی کل این ده سالی که کارمو عقب انداختم امروز دویدم و حقمه!

کل دانشکده علوم رو داشتن بازسازی و اینها میکردن.و چقد همه چیز عوض شده بود و چقدر هنوز بعضی ها سر همون پست های قبلی بودن و چقدر کارمندای مرد مهربون تر هستن و با آدم همکاری میکنن و چقدر من بدبختم که فردا هم باید برم.

خانمه گفت واسه انصراف باید دو میلیون اینجورا جریمه بدی:| البته به نظرم این خانمه حالیش نبود و با شک و تردید اینو گفت.منم تحویلش نگرفتم و رفتم از یه طریق دیگه کارامو انجام دادم.حالا ببینم فردا گیر میوفتم یا نه!

بعدشم از دانشجو شبانه که دیگه جریمه نمیگیرن.میگیرن؟؟؟


77 پالون خر

- وای دارم میمیرم از درد

+ وای چت شددد؟

-داری بیوه میشی..

+ دور از جون...حالا من لباس چی بپووشم؟

- :| کتل ِ خر! (katale khar)


کلا زن و شوهر رمانتیک و محترمی هستیم :)!

76 تخم مرغ!

امشب فیلم آنی هال رو دیدم بالاخره.همیشه دوست داشتم ببینمش ولی هی نمیشد.فاینالی موفق شدم.خیلی خوب بود.خیلی خیلی.ببینیدش!

کم کم باید وبلاگمو به وبلاگ معرفی فیلم و سریال تبدیل کنم انگار.

پارسال این موقع ها برف میبارید اینجا.یادمه از صبح تا ظهرش توی برفها راه می رفتیم.چکمه هام اذیتم میکرد.بعد که اومدم خونه گوشه ی انگشت پامو سیاه شده بود.هنوز یه ذره از اون سیاهی میونده.ولی اونم دیگه داره محو میشه.

یه دونه برف نشسته بود روی موهام و مدام میگفت وای چقدر قشنگ شدی...وای موهات عالی شدن...بعد اومدن خونه و توی آیینه خودمو دیدم مردم از خنده...موهای خیس، دماغ قرمز...

مهم نیست برام...یه بخش هایی از زندگی ِ آدم هستن که خوشگلن...فقط همین.

75 Cake

فیلم کیک رو دیدم امشب.خیلی  غم انگیز بود.خیلی زیاد.به نظرم یکی از بزرگترین غم های دنیا اینه که بچه ت رو توی سن کم از دست بدی.شاید بزرگترین غم دنیا همین باشه.


آهنگ منم اون یار شیرین لیلا داشت پخش میشد و هلنوی یک سال و خورده ای ما شروع کرد با آهنگ خوندن.و با یه شدتی میگفت یااااار شییی ییین ....عاشششق دلدنگگ....عزیزمم....بچمون دوست داره خواننده بشه انگار...با همه ی آهنگ ها سعی می کنه همخونی کنه.به صورت آآاااا آاااا...

ویدئو کلیپ تتلو رو که میبینه هی میگه موهاشو:)) بعد هم مثل دخترهای بدجنس صدای خنده در میاره!


دیشب با همسرو حرف زدیم ..حوصله ندارم بگم چی گفتیم.اما خوب بود.هر چند مدت یه بار از این جلسات میزاریم به یه نتیجه مثبت میرسیم.تا چند روز روی مود خوب و خوشبختی میمونیم و باز مثل سابق میشه همیشه...ولی خوبه همه چیز.


این شبها خیلی فیلم میبینم.شبی دو سه تا...خوب نیست آخه! آدم از زندگی پرت میشه...

فیلم whats eating gilbert grape رو هم دیدم و دوسش داشتم.ببینید اگه ندیدید!چون از اون فیلم قدیمیاست.

دوست دارم زودتر مراسم عروسی برگزار بشه و من برم از شر این موهای تکراری خلاص بشم و کوتاه کنم ...کوتاهه کوتاهه کوتاه...در حد کچل...

74 پیش رومون آب زمزم...

این هفته افتادم دنبال کارهای عقب افتاده ی زندگیم.به مشکل بزرگی هم خوردم و یه سری مدارکم گم شده.فردا باید برم ببینم چه خاکی باید سرم بریزم.

پایان نامه بالاترین نمره رو بین بچه ها گرفتم.البته 19.دوست داشتم بیشتر بشم.

بعد که نمره رو دیدم میخواستم بهش مسج بدم و ازش تشکر کنم.بعد با خودم گفتم واسه چی؟ اون باید منو فراموش کنه.من سر خونه و زندگیه خودمم.خودخواهیه بخوام هر از چند گاهی خودی نشون بدم...

کی به جز من برات از عاشقی گفته؟

دو شبه دارم خواب می بینم که از یه چیزی دارم فرار میکنم و همش گیر میوفتم.حیوونای عجیب غریب... آدمهای وحشی...اینجور چیزا.

امروز دندونمو پر کرد و سر خون ریزی لثه م خیلی اذیت شدم.

کی به جز من همه حرفاتو شنفته؟

داریم میریم کلاس یوگا...روزهای فرد یوگا با خاله ها و مامان و روزهای زوج هم تنها میرم بدنسازی....

دوره ی قبل بدنسازی هیچ تغییری نکردم.یعنی تغییر کردم اما زود به حالت اولیه برگشتم!

دوباره باید برم دکتر زنان.شت.

یه فیلم اسکاتلندی دیدم امشب.شت رو خیلی باحال تلفظ می کردن...sheyt....

دلتو بزن به دریا....

قرار ِ با سمیرا بریم سفر مجردی به سوی جنوب...

همسرو گفت برو.من خوشم نمیاد گیر الکی بدم.احتمال اینکه خودمم بخوام مجردی سفر برم زیاده.و از زن و شوهرایی که نمیزارن بدون هم جم بخورن خوشم نمیاد.

فکر میکنم از لحاظ روانی خیلی سالم تشریف دارن و من مقادیر زیادی بیماری روانی دارم که باید درستشون کنم!سو هارد...

73 ex

اینکه بدونی دوست دختر قبلی شوهرت کی بوده خیلی مزخرفه.من همیشه میگفتم گذشته ی طرفم واسم مهم نیست.حتی به نظرم شوهری که قبلا دوست دختر داشته خیلی بهتر از مردیه که اصن با خانمها رابطه ای نداشته.حتی به نظرم کسی که نزدیک  30 سالش باشه و رابطه ای نداشته باشه یه چیزیش هست.

خودمم پرونده ی قطوری در دوران مجردی داشتم.با این حال همسر هیچی در مورد گذشته ی من نمی دونه. خودش نخواست بدونه.گفت برام مهم نیست.به جز اینکه حسن قلی و مشتی قلی خواستگار بودن و اینها..همشونم فامیل بودن و به همین دلیل در جریان امور هست.حتی از خواستگارهایی که من خبر نداشتمم خبر داره:)) به هر حال مادرشوهرم یکی از منابع خبری مهم در فامیل محسوب میشه قربونش برم.نه  واسه اینکه خاله زنک باشه ها.اصلا.فقط واسه اینکه خیلی خوش صحبته.

وای من فکر کنم بیماری عدم تمرکز دارم.چقدر از این شاخه به اون شاخه میپرم:(( وای خدایا من چرا اینقدر مریضم:)))))

انی وی! داشتم میگفتم.دوست دختر قبلی همسر!دختر عموی زن دایی بنده س! یعنی اگه از گند کاریهای همسر خبر نداشتم خیلی واسم راحتتر بود.اصلا به هیچ جامم نبود.ولی متاسفانه تا حد زیادی از همه چیزش خبر دارم.دیشب همینجوری رفتم فیس بوک و سر از پیج این دختر در آوردم...یکم تصادفی و یکمی هم کرم خودم بود.همین دیگه!وقتی بدونی کی بوده واسه ت آزار دهنده ست! اینارو اینجا نوشتم که واسم آزار دهنده نباشه دیگه.تخلیه عواطف و افکار بود!البته یه چیزی در این مورد هست که خیلی روی اعصابمه و به زن داییم مربوط میشه.طوری شده که کلا ازش بدم اومده.کار درستیه که روز قبل عقد یه دختر برین و در مورد جدایی داماد از دوست دخترش حرف بزنین؟هرچقدیم که واسم مهم نباشه.فقط فاک یور سلف زندایی جان .


یه سال میخواستم با همین همسرو و بچه ها بریم سفر.اون زمان ما مثل خواهر برادر بودیم مثلا! نیت سفرمم این بود که برم آزمون زبان بدم.نیتم از آزمون زبان هم دیدن دوست پسر اون زمانم بود که توی اون شهر بودن.قصدمم این بود که به همسر  ِ حال حاضرم جریان رو بگم و با همکاریش برم سر قرار.خب به نظرم پسرخاله ی روشن فکری میومد.

اما بنا به دلایلی کلا سفر کنسل شد.یه وقت هایی به این فکر میکنم که اگه اون سفر رو می رفتیم چی میشد؟!

پ.ن : اینکه یه زن متاهل میگه دوست پسر سابقم، چقدر حال بهم زن و زننده میشه، نه؟ 

هی، یه زمان هایی بود که ازدواج و تاهل قداست خاصی داشت.

72 امان از انتخاب های غلط زندگی

امروز بالاخره رفتم واسه عصب کشی..دندونم پانسمانه و دارم از گرسنگی میمیرم! نه اینکه چیزی نخورده باشم ها...خوردم ولی اصن اینجوری با احتیاط خوردن و کم خوردن به آدم نمی چسبه.

چرا من نرفتم تجربی بخونم و چرا هدفم این نبود که دندون پزشک بشم؟ خوب پول می گیرن ها..بدم میاد از شما جماعت دندون پزشک..تنها به همین دلیل که خوب پول میگیرن و اصلا هم برام مهم نیست چقدر زحمت کشیدن یا چقدر زحمت می کشین:|

خودمون که هیچی نشدیم...شوهرمون هم که هیچی نشد..به خدای احد و واحد یعنی اگه بچه مم بخواد هیچی نشه دیگه واقعا خیلی مسخره میشه :|

بچه جان لطفا یه گه خوبی بشو!( من از الان با تخمک های خودم و اسپرم های همسرو صحبت می کنم که اگه احیانا تبدیل به بچه شدن این حرفهای من همچین در ضمیر ناخودآگاهشون به طور کامل ضبط و ثبت بشه)

بله پدر و مادر حق دارن بچه شون رو مجبور کنن که به آرزوهای والدینشون رسیدگی کنن.کم بدبختی میکشیم براشون.ای بابا!تازه این نعمت زیبای حیات رو هم بهشون تقدیم  میکنیم با عشق..حرف نباشه!

(وای چه مادر سخت گیر خوبی بشم من:))! همسرو که می دونم با این فلسفه هاش  در مورد تربیت بچه، گند میزنه به همه چیز... یعنی چی دختر از اول دبیرستان آرایش کنه! که صبح تا شب بشینه واس من خط چشم و خط لب بکشه وو هی فرقشو چپ و راست کنه! بیخود....هر وقت رفت دانشگاه هر غلطی خواست بکنه! دتس مای لیمیت...به غیر از این قرتی بازی ها و دوست دختر/پسر بازی ها و اداهای این چنینی لذت های دیگری هم در زندگی هست که باید با اونها ملذوذ بشه.

من می ترسم این ژن علاقه مندی من به دخانیات به بچه مم برسه.اصن نمی دونم چه اصراریه که این ژن های معیوبمون رو میخوایم روز به روز گسترش هم بدیم...خب آخه بانمکن !فاک ایت...

71 این موجودات بیشعور

متنفرم از زندگی هایی که یه دختر شاد میری تووش و یه زن افسرده میای بیرون....

انگار زن و شوهرها غمگین ترین موجودات دنیان!

70 خوش ذوق ِ من!

به همسرو گفتم اگه وبلاگ بزنم میخونیش؟ گفت بیخیال بابا!

بعد من بحث رو عوض کردم.بعد دوباره پرسید چرا میخوای وبلاگ بزنی؟گفتم هیچی همینجوری...فقط میخواستم توش بنویسم و تو بخونی...حتی یکم چخان کردم که قبلا وبلاگ داشتم و توی وبلاگی ها معروف بودم و 299 تا فالوور داشتم!

چخان هم نکردم اندکی اغراق کردم.7-8 سال پیش از این بچه وبلاگی های غمگین ِ ته خلاف ِ وحشی ِ بی ادب بودم که یه مشت غمگین تر هم دوسم داشتن! از این تیریپا بودیم که وای ما چه بدبخت های غمگین باحالی هستیم!

299 نفر رو هم صحیح گفتم.توی یکی از این مینی بلاگ  های ِ تویتر شکل عضو بودم و 299 تا فالوور داشتم و توی لیست محبوبترین ها نفر دوم بودم.نفر اول هم صاحب سایت بود و به نظرم پارتی بازی کرده بود!!!

با همه ی این توضیحاتی که دادم باز هم همسری گفت بی خیال بابا.الان وبلاگ قدیمی شده.کسی سراغش نمیره...و بدین سان فهمیدم که ....هیچی...هرکی یه جوریه...

همسرو باهوشه!یعنی ادعای باهوشیش میشه.و به نظرم باهوش هم هست.از هر چیزی یه مقدار سر در میاره و اطلاعات عمومیش خوبه و می تونه توی هر بحثی شرکت کنه...همچنان به من میگه خنگووول ِ من...اینقدر گفته که منم داره باورم میشه...اون شبی کل انداختیم و حتی رفتم تست آی کیو دادم و در جایگاه افراد باهوش قرار گرفتم و آی کیوم های بود و اون بهم گفت وای کسخلکم رفتی تست دادی؟بوس بوس!

من یه عمر ملت رو واسه خنگیشون مسخره میکردم حالا این یالدان قلی منو مسخره میکنه! خوبه والا...

شب رفتم خونه ی مادربزرگ.مادرشوهر و مادر هم اونجا بودن و باز مادربزرگ بود که هی تعریف کرد از این وصلت فرخنده و هی به مادرشوهرو گفت چه خوشحال شدم که نادو عروست شد و  این نادو خانمه خانم....خب خوبه همه راضین مثه اینکه...باسن ِ متزلزله ناراضی.

نمیدونم مادربزرگم چطور به این نتیجه رسیده که من خانم و فهمیده هستم..بخدا اگه ذره ای از کارهایی که کردم رو بدونه 180 درجه نظرش عوض میشه:))