خبب به سلامتی مامان جونم و متعلقات تشریف آوردن و بخورم این خواهرزاده فسقلو.باعث نشاطمونه،خدا حفظش کنه.
توی فرودگاه از پشت شیشه منو دیده،یه مقدار خجالت کشید دخملم،بعد اومدن بیرون و یهو منو یادش اومد که یه زمان یه خاله هم داشته:))
اومدم چسبید توو بغلم و یه هزارتا بوسم کرد.هی هم میگه دلم تنگ شددده بود.عسیییسم.
توی باند فرودگاه هم کلی ذوق زده شده و میگفته چهههه خبره،چقد هباپیما!
الان اینجا مامانم و خواهرو بچه خواهر و مادرشوهر(خاله) و پسرخاله هستن.
مامان بزرگمم واسه ناهار اومدن اینجا،بعد باهام دعوا کرد که تو چرا میزاری مامانت اینا کار کنن،منم گفتم اینجا خونه من نیست که!بعد میگه چه زبونی دارن این دخترا!
البته من هم پریودم هم گلودرد و سرما خورده.ولی ناراحت شدم از حرفاش.
اصلا هم لج کردم و نمیخوام پاشم.شوهرمو میخواااام:((
من به خواهرزادم میگم صاریغ

شوهرت کجاس مگه ؟!
بس که رو اعصابمه و هرچی میخوای بهش باید بدی وگرنه خونه رو سرت خراب میکنه
لجوج یه دنده
همینجا پیشمونه