گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

117 کار گروهی!

حرکت عجیبی زدم که بسی از من بعید بود.رفتم توی این سایتای جینگیلی مستون، بعد یه تاپیک داشتن به اسم روش های افزایش وزن و اینها.بعد یه گروه هم زده بودن توی تلگرام.خلاصه رفتم توی این گروه عضو شدم.من کلا از چت کردن و مسج بازی با آدما خوشم نمیاد.هی دوست دارم زودتر سر و تهش رو هم بیارم.حتی کامنت گذاشتن توی وبلاگها یکی از تمرینهای من برای معاشرتی شدن به حساب میاد.

خلاصه رفتم توی این گروه و دارم تمرین میکنم واس خودم.هم چاق بشم هم پرحرف!

این مدلی هم هست که هر شب باید کالری مصرفیمون رو اعلام کنیم.منم که آدم رقابتیییی.احتمال اینکه بترکم زیاده!

چرا همسرو توی مسج و تنهاییامون اینقدر عاشق بازی در میاره اما جلوی بقیه میخواد یه جوری جلوه بده که عجب غلطی کردیم ازدواج کردیمو اینا؟؟

یا دوتا آدم که دورش باشن پاک منو فراموش میکنه ها.

تازه شانس آوردم از این شهر خودمون میریم! وگرنه اینقد این همسرو رفیق بااااز و اهل برو بیا هست که دیگه هیچی.

برعکس من که اصن اصن اهل رفیق بازی نبودم هیچ وقت و خیلی کم پیش میاد دووووست داشته باشم برم مهمونی یا مهمون بیاد خونمون!

ولی خیلیییی پسر با ادبییهههه...حتی اگه گل هم نیارررره باااااااااااز با ادبه...(اتفاقا خیلی هم بی ادبیم جفتمون!)

116سرویس

امروز با مادر و مادر شوور رفتیم سرویس طلا خریدیم.کادو از طرف آقای داماد.

عکسش رو انشالله زمانی که از تنبلی رهایی پیدا کردم میزارم.یه سرویس هم چند وقت پیشا مادرجان گرفته بود برام.بعد نمیدونم این سرویسام خیلی خوشگلن ها اما خیلی بدعکسن!برعکس خودم! 

بعد که عکسشو گذاشتم لطفا بگین وای چه خوشگلن! مرسی!

روابط با همسرو خیلی خیلی عالی. یعنی اینقدر عالی که دلم میخواد همینجور برم توی وجودش.برم وسط قفسه ی سینه ش بشینم چهارزانو.

اینقدر خوشحالم که اینقدر زیاد عاشقم شده.ما اصلا عاشق و معشوق نبودیم.جفتمون موقع خواستگاری دلامون یه جای دیگه گیر بود.بعد یهو راهمون اینجوری به سمت هم کج شد.حالا که زمان هی میگذره و هی بیشتر عاشق هم میشیم خیلی حس شیرینی داره.

حسشم مثل روابط دوست دختر پسری نیست که هی نگران باشی تهش چی میشه.یه جور با خیال راحت عاشق میشی.

منم یه قابلیت دارم اونم اینه که کسی عاشقم بشه منم عاشقش میشم!خیلی ماست هستم:))

یعنی اینجوریم که دوست دارم ملتو عاشق خودم بکنم بعد بشینم عاشقشون بشم.

دیگه هر کی یه جور بیماری مخصوص به خودش رو داره !

کسی میدونه این طلا فروشا چی رو ضربدر چی ضربدر چی میکنن که اون قیمت بدست میاد؟همشونم که میگن بخدا یه درصد مالیات هم حساب نکردم براتون!

من از کجای تهران لباس عروسه یه تومنی بخرم لطفا؟یاری کنید.

  
 

115 اوردوووز

امروز برادرو رو فرستادم داروخونه چیز میز تقویتی گرفته برام.یه دوره هم قرص فیفول گرفته بودم که دیگه داره تموم میشه.بعد مولتی ویتامین هم از قبل میخوردم.الان مخمر آبجو هم اضافه شده.بعد آقای پدر خیلی اتفاقی امشب اشاره کردن که این ویتامین سی ها رو هم بخورین حیییفه!

بعد یادم اومد ویتامین سی واسه پوست خوبه.خلاصه قبل خواب ویتامین سی با فیفول رو هم خوردم.

الان اینجوری بگم براتون که حال عجیبی دارم.از همه جام ویتامین داره میزنه بیرون!

11 روز دیگه میرم پیش همسرو.

لباس عروس همچنان تکلیفش نامعلومه.

همسرو میگه ما که زن و شوهریم دیگه این عروسی گرفتن فلسفه ش چیه؟

میگم فلسفه ش اینه که من لباس عروس بپوشم 

میگه خب من چی؟

میگم تو هم مفتخر میشی منو توو لباس عروس ببینی!

پسرم قانع شد.

هزینه ای که واسه رهن خونه در نظر گرفتیم هی داره کم و کمتر میشه.من تنها چیزی که بهش گفتم این بود که به محل کارت نزدیک باشه کابینتشم ام دی اف باشه.دیگه با این پولی که داریم بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت.

دوربین گوشی جدیدمو خیلی دوست میدارم.خیلی خوشگل از آدم عکس میگیره :)) همسرو هم بی جنبه بازی در میاره هر 5 دیقه میگه یه عکس از خودت بده ببینم چی کار میکنی.

کل روزم اینجوری میگذره که جلوی گوشی شکلک و ادا بازی در میارم و عکس میگیرم واسه همسرو.

یعنی این زندگی پربارمو کجای دلم بزارم الان؟

امروز دخترخاله عکس پروفایلش این بود که : خوشحالی یعنی مامانت بهترین داماد دنیا رو داشته باشه.

دیگه دستش درد نکنه شادی ِ کل خاندانمون رو به مدت زیادی تامین کرد.

همه این عکسو هی واسه هم میفرستادیم و سه ساعت می خندیدیم.کلا آدمهای بدجنسی هستیم و منتظر نشستیم یکی رو مسخره کنیم.

آخه همه از روابط حسنه ی این داماد سرخونه و مادر خانمش باخبر هستیم وای به ما چه خب! خودشون میخوان که مسخره بشن . حالا میگین ما چیکار کنیم؟نخندیم؟؟؟

خدا انشالله به همه ی مادرا بهترین عروس ها و بهترین دومادا رو بده.

114

یه حال سرماخورده ی فیش فیشوی کسل ِ وانیل گونه ای دارم.

مثلا قرار بود از فردا رژیم وحشتناکمون رو شروع کنیم و بریم دنبال کارهای عقب افتاده.

اصن جای بخشش و کوتاهی وجود نداره و خدا وکییلی و راست ِ حسینی صبح پا میشم میرم دنبال کارهام.

آخه بدن بی جنبه ای دارم.یه دونه قرص حساسیت خوردم االان تا 24 ساعت گیج و ویج میزنم.

گوشی جدید گرفتم. اصرار شدیدی هم داشتم از همینجا بگیرم. بنا به دلایلی. دلیلشم این بود که متوجه باشن پولشو خودم دادم و از مامانم گرفتم.و بله.

صبحی پویی مسج داده.روز معمار مبارک میس ونده روهه همچین چیزی.

کلا شده تقویم گویا.میگرده ببینه چه روزی پیدا میکنه که به من تبریک بگه.منم صبح خواب بودم.حتی دیدم اسمش افتاده رو گوشیم ولی مسجشو باز نکردم که بدخواب نشم.ظهری جواب دادم ا روز معماره؟باشه مرسی فرانک گهری.

دیگه یکم چرت و پرت دیگه گفت.منم دیدم ول کن نیست گفتم خب باشه من برم بخوابم خدافظ.

بعد بهم گفت خخخخ flabby girl!!!!

یعنی چییییی؟بی تربیتتتتت!!

113 دوربین مخفی؟

امشب میخواستم به همسرو بگم حالا جدی جدی خودتی یا داری ادا در میاری؟

اینقدر خوووب و عشقولی شده که آدم شک میکنه خب!

جلل الخالق!

112چی بگم آخه؟

به خرج عروسی که میرسه واسه قرون قرونش مینالن ها 

حالا رفته واس پسرش دوربین 2 میلیونی گرفته

زورش اینجاس که به من میگن واس لباس عروست یه تومن گذاشتیم کنار.

با اون یه تومنتون تشریف ببرید پشمک حاج عبدالله بخرین.

حالا اصن دیگه عذاب وجدان ندارم که سفره ی عقدی که انتخاب کردم گرون در اومده. خدا رو شکر فامیل شوهر لارجی دارم! خوب پول خرج میکنن!

خیلی وحشی هستم من؟تعارف نکنین بگین!

یعنی اینجور حرص خوردن ها نرماله یا من خیلی خاله زنکی شدم؟!


111

خیلی ضایعست من و پدر جان توی یه خونه هستیم ولی از توی اتاق واسه هم پیام روز مبارکی و اینا می فرستیم؟

یعنی اینجوریاس که اصن حضوری به روی هم نمیاریم ولی هی عکسای فدایت شومی میفرستیم برای هم و خودمون رو تحویل میگیریم. الان پدر جان عکس یه دختر پچول ِ شیطون واسم فرستاده که تهش نوشته دختر باید ته تغاری باشه وای من چرا موقع ابراز محبت به مامان و بابام بغضم میگیره؟


هنوز روز مرد رو به همسرو تبریک نگفتم.یعنی نیست که بگم.از عصر که رفتن بیرون واسه باباش گوشی بگیرن و واسه داداشش دوربین.الانم که مهمونی شام تشریف دارن.منم که چسم این وسط.یعنی تا یکم دورش شلوغ بشه ها اصن منو یادش میره بخدا.

میخواستم یه حرکت خاص و اسپشیال بزنم براش ولی اصن حوصله ش نیومد.مخصوصا که هورمونهای عشقم فرو کش کردن و به مقدار بسیار زیادی افسرده هم شدم.

خلاصه کلی کارهای سورپرایزی دارم که نصفه نیمه ولش کردم و به نظرم لوس میان.

حتی قبل تر تصمیم داشتم کادوش رو بخرم و عکسش رو بفرستم تا بعد که دیدمش کادوش رو بدم.ولی چون بسیار زیاد خجسته هستم گفتم چه خوب که دو هفته دیگه وقت دارم واسه  کادو خریدن و حالا عکسشو بفرستم که چی بشه و.....

الان مجبورم خیلی لوس و مسخره فقط بگم وای روزت مبارک!

حداقل کاش توو فاز عشق بودم می تونستم چهارتا حرف قشنگ بزنم.

رفتم دکتر وقت بگیرم گفت تا 20 اردیبهشت وقتش پره.ولی آقای منشیش گفت 8 صبح بیا حالا بین مریضا میفرستمت بری تو.

تازه دکتر صبحها میره مطبش بعد من ساعت 8 شب پاشده بودم رفته بودم خوش خوشان!

این کرم مرطوب کننده ی 21 خیلی خوبه.امروز خانم فروشنده اصرار که اینو ببر.از اونجایی که بجز اون چسب های بیخود ِ سینه که انداخت بهم بقیه ی توصیه هاش خوب بود بهش اعتماد کردم.الان یه بوی خوب زکزی میدم.


110 struggle

معضلی که الان پیدا کردم اینه که....

حالا با خودتون نگین عجب آدم ِ لوسیه و آخه اینم شد مشکل؟کلا دارم در مورد درگیری های ذهنیم صحبت میکنم.

اول اینکه الان من و همسرو اصن صحبت نمیکنیم که.همش قربون صدقه و از این حرفا.بعد اون هی قربون صدقه میره بعد متعاقبا من هم باید یه چیزی بگم.بعد وقتی طرف کلی احساس خرج میکنه و جمله های قشنگ و جیگولانس میگه تو هم هی باید فکر کنی در جواب یه حرف قشنگ تر بزنی که احساست رو منتقل کنی.خب یه وقتایی آدم نیاز به فکر کردن نداره و کلمه ها همینجوری از دهنت میپرن بیرون.اما بعد یه مدت دیگه تکراری میشه.

در ضمن الان دیگه نمی تونیم عادی باشیم.اگه عادی باشیم انگار یکی ناراحته.بنابراین حرف زدنهامون شده قربونت برم عشق زندگی من...خدا نکنه همه ی هستی ِ من.

الان یه هفته س همینجوریه خب.بیششششتر.از وقتی از هم جدا شدیم!

خب یعنی حق ندارم بگه میشه بسههه؟؟؟

نه اینکه بخوام بگم بسه.بیشتر دوست دارم برم پیشش و دیگه این مدل ارتباط راه دور خسته میکنه آدمو.

البته همه ی اینا خیلی هم خوبه و خدارو شکر و راضیم ازت.

دوم اینکه یه ترس وحشتناک از مریض بودن و مریض شدن پیدا کردم.

اصن دوست ندارم آدم مریضی باشم و چیزی که بیشتر از درد و مریضی اذیتم میکنه همین اعصاب خوردیمه.از مریض بودن متنفرم.

سوم اینکه هنوز مدرکمو نگرفتم.

چهارم اینکه باید روز پدر زنگ بزنم به پدر شوهر و از این تلفن بازی ها به شدت متنفرم.مرگ ِ من تلفن زدن به این و اونو.یعنی حاضرم از این سر شهر برم اون سر شهر و کارهامو حضوری انجام بدم اما زنگ نزنم. :|

پنجم باید برم دکتر...دعا کنین مریضی عادی و پیش پا افتاده ای داشته باشم لطفا.

پ.ن: لباس عروس هم پرو نکردم.خب یکی نباید باشه با من بیاد؟اصن انگار نه انگار ها.البته خودمم از کسی نخواستم باهام بیاد.کسی نیست آخه.

109 حوری موری

از فردا میخوام برم لباس عروس پرو کنم.شوهرمونم نییست که بیاد نظر بده.چه وضعیه آخه!

البته خانم مزونی میگفت با شوهرت نیای لباس انتخاب کنی.هرچی بپوشی میگن خوبه:))

همسرو میگه نادو جدی جدی دارم دیوونه میشم ها.کی میخوای بیای؟

یه حرفای خوشگلی میزنه.میگه حوری منو خدا توو همین دنیا بهم داده....واااای چه رمانتیکیم ما :)) 

بعد به مامانو میگم همسرو طاقت نداره گفته زود بیا نمیخواد کنکور بدی.مامانمم گفت خل بازی در نیارین.حالا همین دو هفته رو هم تحمل کنین!!! 

از اون ور هم هی واس همسرو مهمون میره.شیشم یکی از پسرای فامیلشون میره اونجا و نمی دونم تا کی وایمیسته.خب نمیشه من برم دیگه.تا 5 بعد از ظهر توو خونه با اون الدنگ تنها وایسم چیکار؟اصن یارو رو فقط یه بار توی عروسی دیدم.

تازه باید پاشم شام و ناهار هم درست کنم.

نتیجه اینکه هستیم فعلا.

برادر شوهرو هم که مونده اونجا و معلوم نیست اون کی برگرده باز.

کلا یه بساط زیباییی داریم ما.

یاد سریال فرندز میوفتم که همیشه همه خونه ی مونیکا و چندلر تلپ بودن.

حالا من باز دارم هی لاغر میشم.اعصابم خورده.خودمو کشتم به 50 رسیدم حالا باز هی داره میاد پایین.دیگه لباس عروس اندازه م نمیشه که .یا اگه بشه دوتا دستام مثه چوب خشک از لباس عروس میزنه بیرون.بعد تصور کنین بخوام برقصم.اه اه.بدم میاد که تپل نمیشم:|



108

سریال جدید که می بینم shameless هستش.پروژه جدیدمه! اولش خوشم نیومد.ولی از قسمت چهارم به بعد تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.یه پدر الکلی و شیش تا بچه!

من دوست دارم با شوهرو همه جور تجربه ای رو داشته باشم.بعد توو سفری که رفتیم شمال، گفتیم بریم لب دریا سیگاری بزنیم.بعد آقا هوا هم سرررد،همینجوری هی بخار از دهنت میومد بیرون.بعد نمی دونستی تا کجا باید فوت کنی بیرون.هی هرچی فووت میکردی دود از دهنت میومد بیرون.میموندی دوووده بخااااره ....خلاصه من سه تا پوک زدم و اصن حال نکردم.خیلی عجیب بود برام .گفتم جوووون حالا بعد مدتها یه سیگار میزنیم حالی به حولی میشیم دیدم اه اه چقد بدم اومده از سیگار.خیلی بد بود.

همسرو هم بهم میگفت به به چه قشنگ هم میده توو سینه!:))  اونم دو تا پوک زد و انداخت.باز من هی غصه میخوردم که واییی سیگارا حیف شددددد!کاش بیشتر تلاش می کردیم شاید میتونستیم تا تهش بکشیم!

همسرو از قبل ازدواج و اون اوایلش نماز میخوند.بعد که به آرزوهاش (که من باشم) رسید دیگه نماز نمیخونه.در واقع نمی دونم چرا نمیخونه.یعنی میخواین بگین تقصیر منه؟؟؟؟ خب منم خیلی قبل ترا میخوندم.بعد نمیدونم چی شد که نخوندم.ولی بلاخره ماه رمضون که بیاد که میخوووونیم!!!!جزء بندگان خاص خدا هستیم ما!خلاصه الکل رو خط زدم فعلا!ننجس میشیم.به قول مادربزرگم که میگه این شاش خر چیه شما میخورین:)) 


من یه چیزای دیگه میخواستم بنویسم نمیدونم چرا  اینا رو نوشتم!

107 سرآشپز

همسرو پرسید چه میکنی؟

دیدم ضایع ست مثل همیشه بگم دارم فیلم  میبینم.گفتم هیچی دارم توی گوگل سرچ میکنم

بعد پرسید چی؟

گفتم دستور پخت غذا!

میگه آخییی عشقم غذا پختنو هم باهم یاد میگیریم :| (آره انگار ما دوتا بچه 20 ساله هستیم که میخوایم تازه باهم تاتی تاتی زندگی کردن رو یاد بگیریم:دی)

یعنی چییییی؟یعنی میخواد بگه من هیچی بلد نیستم؟پس اون آبگوشت به اون خوشمزگی رو عمه ت درست کرده بووووود؟

دیگه حالا هی میگی فرشته ی زندگیمو شانس بزرگمو...فکر کردی اینا فایده داره دیگه؟ها؟آره؟