شبها که مثل یه پسر مظلوم طفلکی کنارم خوابیده و من مثل مورچه میرم میچسبم به بازوش،با خودم میگم اصلا مهم نیست خونه ای که گیر بیاریم ۵۰متر باشه یا ۱۰۰متر،ال باشه یا بل باشه،فقط همین که توی بغل مهربونت باشم بسه.
فرداش که هی میریم خونه ببینیم نمیدونم چی میشه که هیچ جا پسندمون نمیشه!!!!
نتیجه اینکه تصمیم های بزرگ زندگیتون رو از ساعت ۱۲ شب به بعد نگیییرین!یا اگه گرفتین واسه اعلامش تا ساعت ۱۲ ظهر روز بعد صبر پیشه کنید!
صبحی با همسرو و خاله و شوهرش رفتیم کوهنوردی.قرار بود ساعت ۵:۳۰ جلوی خونشون باشیم که خیلی شیک و مجلسی ساعت ۵:۲۷ دقیقه بیدار شدیم.در واقع همسرو گوشیشو کوک کرده بود واسه ساعت ۵ ولی لطف کردن و ۵:۲۷ بیدار شدن.خلاصه صبحونه نخورده نفهمیدیم چجوری حاضر شدیم و ساعت ۵:۳۵ جلوی خونشون بودیم.خونشون هم دو سه تا کوچه پایینتره الحمدالله!
خلاصه منو،نادو شلمان معروف رو،با شیکم خالی بردن کوه.حالا مگه این شوهرخاله بیخیال میشد.کل مسیر رفت و برگشتمون ۸ ساعت طول کشید.یعنی مردم ها.دیگه بیست دیقه ی آخر به شدت مستأصل شده بودم.ولی در کل خوش گذشت.من همیشه دوست داشتم ببینم ته ته توانم توی کوهپیمایی و اینا چقده.الان فهمیدم ۶ ساعت بسمه!تازه کفش کوه هم نداشتم.
تجربه ی خوبی بود ولی الان باید یه دو هفته ریکاوری بشیم!
آخ مااااادر جان!
خیلی استرس داریم واسه خونه.یه هفته دیگه باید اینجارو خالی کنیم و هنوز یه خونه ی مناسب پیدا نکردیم.کل پولمون رو هم باید بدیم واسه پول پیش و خرید عروسی و هزار کوفت و زهر مار دیگه مونده.
حتی پولی که مامان داد واسه خرید داماد رو هم گذاشتیم رو پول پیش بازم هیچی.
حالا مادرشوهرو زنگ زده که به مامانت گفتم این دوتا نمیتونن خونه پیدا کنن خودم باید برم.آره شما بیای معجزه میشه انگار.فقط دنبال یه بهونه هستن که پاشن بیان اینجا.با این دو قرونی که واسمون مونده مهمون داری کنیم یا دنبال خونه دو خواب بگردیم.گیر داده به خونه ی دو خواب!که وقتی بچه ها میان راحت باشن.مگه قراره من اینجا هتل پنج ستاره باز کنم؟
حالا اینا میگن مهمونهای ما مگه کیان؟خودشون مرغ و گوشتشون رو میخرن!هر وقتم میان کمتر از یه ماه که راضیشون نمیکنه.والا من که ندیدم جایی همسرم باشه و بزاره اونا دست توو جیبشون کنن.که نمیکنن هم!خیلی ذوق ذوقانشونه که پسرشون حقوق بگیر شده و حالا هی خرج کنه براشون.با این دو قرون حقوق.
خیلی استرس زندگی منو گرفته.تا حالا اینقد دغدغه اقتصادی نداشتم.اعصابم خورده و دیگه حوصله ی اینکه اینا پاشن هر روز بیان اینجارو ندارم.
فردا صبح هم ساعت ۵ باید بیدار شیم با خاله اینا بریم کوه.حالا توی این هیری ویری درکه رفتنمون نمیدونم چی بود با این جماعت بی غم شیش تا خونه دار.والا.
همسری کنارم خوابیده و من هرکار کردم خوابم نبرد.هی دارم حساب کتاب میکنم و هی نمیشه.
بهم میگه من خسته ی روحی هستم نمیتونم سفره رو جمع کنم:)) میگه هر شب خواب میبینم داریم دنبال خونه میگردیم.کلی نق نق کرد و فحش داد به در و دیوار تا خوابید و من مردم از خنده.
امشب با هم رفتیم قلیونی و من موفق شدم یه حلقه بدم بیرون!!!
اینم از عکس یه شب خوشمزززه
پ.ن:حالا نمیدونم عکسه اومده نیومده.این بلاگ اسکای هم بازیش گرفته با ما.عکس سرویسای طلارو هم که میخواستم بزارم هی نزاشت نزاشت فرداش دیدم ۴بار عکسه اومده.خلاصه اینجوریا.
این روزها همش یاد این حرف شازده میوفتم که وقتی حرف خواستگاری کسی میشد هی توو گوشم میخوند نادو تو نمیتونی زن یه کارمند ساده بشی و احساس خوشبختی کنی.
حالا زن یه کارمند ساده شدم و در به در دنبال خونه اجاره ای میگردم،ولی احساس خوشبختی میکنم.
امروز رفتیم دنبال خونه.
الان با اون قیمتها و این پولی که ما داریم جفتمون افسرده شدیم.من که ناجور سرم درد میکنه.بدتر از اون اینه که بعدش بری خونه دایی کوچیکه و زن پفیوزش هی واستون نوحه بخونه که زندگی خیلی خرج داره و احتمالا شما از گرسنگی بمیرین!!
عکس لباس عروس رو هم میخواستم بزارم و رفتم به همسرو بگم میشه این عکسو بزارم بچه ها ببین و همسرو اول گفت فقط عکس لباس ها!بعد رفت و اومد گفت نه نزاریا!
از طرفی هم میترسم بگین چه لباس مسخره ای!والا!
امشب واس مادرشوهرو عکس لباسو فرستادم کلی تعریف کرد و گفت عروسم خودش خوشگله این لباسم بپوشه خوشگلتر میشه.از این ور هم من و همسرو غش غش خندیدم.بعد همسروی بیشعورم میگه دل مادرمون خووشه ها!:))
اگه خونه گیرمون نیاد باید چه گوهی تناول کنیم؟
یعنی گیر میاد ولی نه جایی که من دوست دارم.خدایاااا دوست دارم برم شهر عزیز خودمون.
لباس عروسمو گرفتم.خیلی مسخره و سادست:))
اونجوری که دلم میخواست خاص نیست ولی قشنگه و بهم میاد.
عکسشو واسه داداشم فرستادم که به مامانم اینا نشون بده،بعد گفت چه مسخرست،خیلی سادست!دیگه داشت گریه م میگرفت که مامانم زنگ زد و گفت قشنگه و بالا تنه ش خوشگله و اینا.
هق هق گریه. همیشه همه چیزم سادست.ای خدا!
بعد توی مزون دوتا عروس بودیم.لباس من اینقد ساده بود که نیم ساعته اوکی شد.خانمای مزونی هم که دیدین چقد زبون دارن ماشالله.بعم گفت مثل عروسک شدی.اینا دوماه وقت میزارن و گیپور فلان و بلان اما لباسشون به قشنگیه لباس تو نشده،شلوغ پلوغ و پر گل و بلبل!
بعد به شاگردش گفت میبینی،هرکی هرچی توو دلش هست رو لباسش میاد!!!!خودش خوبه شوهرشم پسر مظلومیه،لباسش ماه شده!!منم هی دست میکشیدم روی گوشام یه وقت بزرگ نشده باشن!
والا!اینقد از آدم تعریف میکنن که گونی هم تنت کنن میخریش:))
دیروز هم داشت اندازه مو میگرفت هی میگفت وای سایز مانکنه،بزاریم لباس رو تن مانکن و سایزش کنیم!
منم دیگه رو ابرا هستم و دیگه رژیم مژیم رو ول کردم:))
دیروز رفتم و لباس عروسم رو خریدم!به همین مسخرگی.تک و تنها!یعنی من و همسرو رفتیم که فقط ببینیم.اما نمیدونم چی شد وقتی لباس دومی رو پوشیدم،خریدمش!
اصن اون مدلی که میخواستم نبود ولی گفت این تغییرات رو روش انجام میدیم و شد همونی که میخواستم.
حالا امروز قراره برم متحول شده ش رو تحویل بگیرم.خیلی هم از دیشب استرس دارم که آیا خوب بود یا نبود!چون حتی همسری رو هم صدا نکردن بیاد ببینه!خودم به تنهایی تصمیم گرفتم!
ولی خب لباس عروس لباس عروسه دیگه،همشونم مثل هم.بیخیال دیگه،کاریه که شده.یعنی لباس رو دوست داشتم ها،ولی فکر نمیکردم بشه به این راحتی لباس عروس گرفت!خلاصه دیشب هم که خوابیدم مدام خواب لباس عروس میدیدم!
تنها چیزش که خیلی رویایی بود قیمتش بود.اصن شاید به خاطر قیمتش خریدم.یعنی اگه همین لباس رو میگفت دو تومن عمرٱ راضی میشدم ها!خانم مزون همه ی لباس هاش که کار ``ترک`` بود رو حراج میکرد و میخواستن برن کلا! کلمه ی ترک رو توی اون جینگولکا گذاشتم چون همه ادعا میکنن کاراشون ترکه،این مزون که کلا تاکیدش حتی روی کارتاش ترکیش بودنشون بود.به هرحال به نظرم دوختشون خوب بود و نسبت به لباسایی که تا حالا دیده بودم راستش هیچ فرقی نداشت به جز قیمت!:))
خدا کنه لباسم خوووب شده باااااشه لطفا!!!
حالا توی این هیری ویری پریود هم شدم.الانم واس خونه همسری قراره مشتری بیاد و من همچون کوزت خونه رو جمع و جور کردم و دیگه ولوو هستم تا همسرو بیاد.
ظهری بهش زنگ زدم که من حوصله ندارم خونه تمیز کنم خودت زوود بیا تمیز کن.همچین زنی داره همسرو!
ولی خب تمیز کردم دیگه.خواستم گولش بزنم زود بیاد.
شله زرد هم پزیدم و خیییلی خوشمزه شد ها.خیلی خوبم من:))
پ.ن:یا جد سادات!الان رفتم یه سرچ زدم در مورد این مزونی که رفتم،۹۰٪ داشتن بد میگفتن ازش!حالا باز خوبه لباسم آماده بود و سفارش دوخت ندادم.دارم میمیرم از استرس :((
پنجشنبه ای بدو بدو از کنکور رفتم خونه و ساک بستم و با یه استرس عجیب رفتیم فرودگاه.نمیدونم چرا قبل هر پروازی هی به دلم میزنه نه این بار دیگه سقوط میکنه!
این دفعه بیشتر استرسم از این بود که از پرواز جا نمونم!نمیترسم ها،چون به محض سوار شدن دلم آروم میگیره.
خلاصه اینکه چرخای هواپیما باز شد و نشستیم به سلامتی و میمنت!دوباره موقع تحویل بار استرس گم شدن چمدون پیدا میکنم!و درگیر این فکر بودم که حالا اگه چمدونم گم بشه من امشب لباس چییی بپوشم.کلا در زندگی یه همچین دغدغه هایی پیدا میکنم!بله...
به هر حال چمدون نارنجی کله گندمون رو برداشتیم و ددد بدو.آقای کفاشیان رو هم دیدم که نمیدونم چرا وقتی دیدمش خنده م گرفت:)) جک زنده ست بنده خدا!
همسرو رو از دور دیدم و هی واسه هم بال بال زدیم تا رسیدم بهش و دد ببوس و دد بغل!
از این به بعد منتظر خواندن مطالب خاک بر سری ما باشید:))
خیلی خوبه و خوش میگذره خخخخب!
امروز میخوام شله زرد درست کنم بخووریم.برای اولین بار.من مامانم بهترین شله زردای دنیا رو درست میکنه ها.خاک توو مخم که واینیسادم کنارش یاد بگیرم.فقط در حد تئوری بلدم.
ساعت و روز آزمون مشخص شد.پنجشنبه عصر کنکور میدم و شبش هم پیش به سوی همسرجان ِ عزیز ِ دل.
امروز ملافه خریدیم واسه تشک مشکا...خیلی دوسش میدارم.همسری میگه روی این رنگ که آدم خوابش نمیبره.گفتم خب این واس تو نیست واسه مهموناست!
ترافیک خطمون تموم شده.30 گیگ توی 40 روز به نظرتون زیاد نیست؟اونم با ترافیک شبانه ی رایگان؟خب من شبا هی دانلود میکردم هی هی هی...الان میگم نکنه رایگانشو برداشتن و نیم بها کردن؟خب این ادا بازیا چیه؟الان من رو ممنوع الدانلود کردن.
همسرو خیلی اعصابش از محل کارش داغونه.هیچ وقت هم تا حالا از مشکلات سر کارش بهم نگفته.حالا من نمیدونم باید مجبورش کنم حرف بزنه در این مورد یا دیگه وقتی میاد خونه ذهنشو از این مسائل دوور کنم؟ خب صد در صد مورد دوم بهتره.فقط من این مشکل رو دارم که وقتی چیزی توی زندگیم باشه و در موردش با همسرو نتونم صحبت کنم حس میکنم ازش دور شدم.نمیدونم آقایون چجورین؟فکر نمیکنم اجباری داشته باشن واسه گفتن همه چیز.نههه؟
سمیرا از پویی پرسیده عروسی خانم فلانی میاین؟اونم گفته هنوز که دعوتمون نکردن،دعوت کنن چرا که نه!
حالا من حس میکنم سمیرا دوست داره پویی توی مراسم باشه.چی کار کنم به نظرتون؟دعوتش کنم؟
این نکته رو هم مد نظر داشته باشین که آقای داماد خیلی زیاد دوست و رفیق داره که دعوت کنه و من نهایت سه نفر...this is so saaaad
امروز با مادر جان رفتیم و خرید جهاز کردیم مقداری.
عکس یکی از خریدامو که خیلی میدوستمش رو اینجا میزارم که در تاریخ ثبت شود.
بعد چندتا زیاد هم لباس واسه خودم خریدم.هوا هم اینقدر گرم شده که اه اه!رفتم توو اتاق پرو 6تا شلوار پوشیدم و آبپز شدم.در نهایت موفق شدم دوتا رو پسند کنم.خوشگلانسن.
دیشب خواب پویی رو دیدم.نمی دونم چرا هرووووقت سریال شهرزاد رو میبینم شبش این میاد به خوابم.
بچه ها هر شب قبل خواب سیب رو رنده کنین با عسل و گلاب بخورین صورتتون تپلی بشه.اینقدم که خوشمزستتتتت.یعنی وااای!
600 گرم هم اضافه کردم و لی لی لی لیلی لیلیلی لی لی.
اتاق شلوغ پلوغه عزیز دلم