گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

۱۶۷ حالا من چی بپوشم؟!

دیروز رفتیم واسه مصاحبه.مسیرش به اون سختی که فکر میکردم نبود‌.البته پنجشنبه بود و ترافیک نبود.خلاصه خانمه یه سری حرفهای غیرمرتبط با خاله م زد و گفت از شنبه منتظرتون باشیم؟گفتم انشالله!

حالا ناهار فردامونو توو ظرف کشیدم.لباسامو اتو کردم.فعلا  استرس کمی دارم که سعی میکنم بهش فکر نکنم.از اینکه نقش زن کارمند رو دارن بهم میدن هم خوشم میاد.خیلی سرم شلووغ خواهد شد و باید خودمو با شرایط وفق بدم.پریود هم شدم و هیییچ وقت به این اندازه از دیدن خون خوشحال نشده بودم.

دوباره داره دلم واسه هلنو تنگ میشه.کلا دچار حس دل تنگی شدم.

دوست دارم زودتر صبح بشه و فکر و خیالا تموم بشه.وااالا.

۱۶۶ جاب جاب

پریروز خاله مسج داد که برات توو شرکت بیمه کار پیدا کردم‌.حالا پنجشنبه قراره بریم صحبت کنیم ببینیم چجوریه.

مسیرش تقریبا دووره و اگه ترافیک نباشه نیم ساعت طول میکشه که همیشه ترافیک هست.

ساعت کاریشم ۹صبح تا ۶ عصره.به عبارتی تا برسم خونه میشه ۷:۳۰-۸.به عبارتی نموده میشم ولی عزممو جزم کردم که برم.

هنوووز پریود نشدم.خدایا میشه بسه؟اصصصن شوخی بانمکی نیستاااا.

یه هفته ای میشه که شرکت همسرجان ناهار نمیده.یعنی میده ولی اینا انصراف دادن.هر شب باید غذا درست کنم اونم غذاهای پدر مادر دااار.بعد حس مادرانه بهم دست میده که واسه بچه هاشون خوراکی میزاررن!هی به همسرجان میگم از اینا هم بزارم؟میوه بزارم؟ترشی؟خیارشور؟سالاد؟در همین راستا همسرجان بی تربیت میگه بخدا اونجا همه چیز داریم فقط غذا بزاار.ولی نمیدونم چرا اینو با حالت گریه میگه!

چیکااار کنم پریود شم؟؟؟هی میخوام بهش توجه نکنم هی نمیشه!مرسی اه!

۱۶۵ دلم تنها،تنهاااا دلمممم

دیروز که ۸صبح بیدار شدم،دیگه خوابم نبرد‌‌.اصن روزایی که زود بیدار میشم خیلی سخت میگذره برام.

غذا میخواستم خورش بامیه بزارم که دیدم گوشت خورشی نداریم و ماهیچه داریم.فکر کنم بالغ بر یه ساله این ماهیچه ها توو فریزره!هی میخواستم درستشون کنم هی تواناییشو در خودم نمیدیدم.ولی از اونجایی که بعد مهمونی شام اعتماد به نفسم رفته بالا دیگه دیروز ماهیچه گذاشتم اصن باقلوا.یعنی وای وای:دی

صبحی هم توو گروه فامیلی خاله م خطاب به اون خاله م نوشته بود که وااای بیا که از هنرای عروست هرچی بگم کم گفتم،حس میکردی رفتی خونه کوکب خانم!:))

بله،من کوکب خانم هستم،کوکب خانم زن پاکیزه ای بود!

چقدم غذاها این مدلی راحته بخدا.همه چیو میریزی توو دیگ میزاری بپزه،هی مجبور نیستی بالای گاز وایسی.

دیگه غذام رو بار بود و نشستم به فیلم دیدن.فیلم miss u already.اینقد غم انگیییز بود‌.زندگی دوتا دوست صمیمی بود که شوهر و بچه داشتن.بعد یکیشون سرطان سینه گرفت.اینقد گریههه کردم.از یه طرف دلم دوستمو میخواست از یه طرف واس اون زنه!

خلاصه که تا پاسی از شب این حس تنهایی منو خفه کرد.عصری خیلی یهووییی و خودجوش دوستم زنگ زد!بالغ بر یک ساعت و نیم باهم حرف زدیم:)

همسرجان هم که بعد شرکت رفت استخر و آرایشگاه،خسته و کوفته ساعت ۸ اومد. دیگه براش غذا کشیدم خورد و جلوی تی وی رفت توو خلسه!

۹:۳۰بیدار شد که این سریال مسخره ی هشت و نیم رو ببینه.

بعد سریال باز گفت خسته م میرم بخوابم.

نخوابییید که،با گوشیش ور میرفت.یعنی بدترین خصلت همسر همینه،در همه حال تا کمر توو گوشیشه.من نمیدونم این سه تا برادر چققققد حرف دارن مگه!انششالله زووودتر جفتشون زن بگیرن!برادر شوهر کوچیکه هم چهارشنبه بلیط گرفته داره میاد.یعنی فکر کنم همسر براش بلیط گرفت.این برادر همسرو دووست دارم.باهتش راحتم.برادر وسطی یکم حساسه و اخلاقاش به پدرشون رفته.هی باید مواظب باشی چیزی بهشون برنخوره.

خلاصه رفتم توو تخت،یهو بغضی شدم شدییییید.هی جلوی خودمو گرفتم،هی گرفتم دیدم نه نمیشه.

از اونور دو هفته س پریودم عقب افتاده.خیلی عصبیم کرده.دیشب بی بی چک هم گذاشتم و منفی بود.

خلاصه یهووو توو بغل همسرو بودم که اشکام رییخت،اونم هی کرم میریخت و چرت و پرت میگفتم.دیدم دیگه نمیتونم کنترل کنم.پاشدم چهارزانو رو تخت نشستم گفتم مننن میخوااام گریه کنم!!دیگه قاطی ادابازیای همسر یه نیم ساعت های های گریه کردم.خوشم میاد همسر گیر نمیده که چرا گریه میییکنیییی چی شدددده؟خودش میدونه چرا! بعد هم شروع میکنه مسخره بازی.کلا زن و شوهر چیزخلی هستیم.واسه شفای عاجلمون دعا کنین دوستان!

۱۶۴ شام بازی

امشب  بالاخره خاله اینارو واسه شام دعوت کردم.از صبح نموده شدم.در این مواقع به هییییچ عنوان هم روی شوهراتون حساب باز نکنین ها.

آقا ساعت سه از خواب بیدار شده،بعد هم رفته دوتا خرید کرده اومده،تمام.نشسته پای گوشیش.

دیدم نخیییر اصن نمیخواد بگه کاری چیزی نداری؟دیگه گفتم ماست و خیارا با شماست ها.نزدیک به یه ساعت هم طول کشید که دست به کار بشه و من هی حرص میخوردم که دیر شد!

غذاها بسی خوشمزه.یه بار قبلا سوپ پخته بودم و فقط مزه آب میداد.

خب به نظرم فلسفه ی سوپ اینه که هرچی دم دستت اومد بریزی توو دیگ و بزاری بپزه.

دیگه این دفعه با کلی سرچ و اینا سوپ درست کردم و چقد خوشمزه شده بودها.بقرعااااان!

دیگه راضی بودم از خودم.و انگار الان یه کوه از رو دوشم برداشتن!

حالا من از صبح بدو بدو داشتم،شب قبلشم خوب نخوابیدم ولی الان ساعت ۳:۳۶ نیمه شبه و من خوابم نمیبره.اما همسرجا اییییقد راحت خوابش برد که نگو..حسودیم میشه به این خصلتش.

بعد رفتم کلی از این قالبهای جینگوله مستون هم گرفتم،همه چیمو قالب زده بودم.جو تزیین گرفته بود منو اصن اوووو...

کلا دارم خیلی هنرامو پخش و پلا میکنم!!

ولی میرزاقاسمیم ترش شده بود!تقصیر من چیه خب،گوجه هاش ترش بود.نتیجه ی اینه که هیچ وقت عادت ندارم غذامو تست کنم.همچین تپل به گندایی که میزنم اطمینان دارم و تست مست ندارم.

آخر شب هم کلی غذا اضافه اومد و همسرجان یهو حس انسان دوستانش گل کرد گفت وایسا زنگ بزنم موسسه فلان میان غذا اضافیارو میبرن.زنگ زد ولی کسی جواب نداد.خلاصه خودمون غذاهارو ریختیم توو ظرف یک بار مصرف بردیم واس بچه های پشت چراغ قرمزی!غذامونم اصراف نشد و دلمونم نسوخت بلکی خیلی هم خوشحال کننده بود.

یه دنیا ظرف کثیف توو آشپزخونه ست و همه چیو همونجوری که بوده رها کردم واسه فردا.

چجوری خانما مهمونیهای بالای ۱۰-۲۰نفر رو هندل میکنن؟نه واقعا چجوری؟من واس شیش نفر که دوتاشونم خودمون بودیم کشتم خودمو،دیگه فکر کن تعداد بالا چی بشه،فقط بشینم وسط خونه بزنم توو سرم!

۱۶۳ اروند

خب امشب سه شنبه ست و ما رفتیم سینما.

فیلم اروند خیلی قشنگ بود.اینقد بغض کردم که دیگه آخرش اشکام همینجوری میریخت.یه آقایی هم کنارم نشسته بود طفلی اونم کلی گریه کرد.

فیلم که تموم شد،چراغارو هم که روشن کردن،بازم همه نشسته بودن سرجاشون.آخر فیلم واقعا متأثر کننده بود.

برین ببین،زیاد ریمیل نزنین،دستمال کاغذی هم ببرین.

۱۶۲ how lax

وقتی روی مبل سبزکم،چایی به دست ولو میشم و از خونه ی تمیزم لذت می برم...آخیش.

و بهتر از اون اینکه مجبور نیستم فکر کنم شام چی بپزم.

همسرجان مارو به صرف شام بیرون دعوت کردن و هوو فنسیی!

این لذتها رو فقط خانمها میتونن درک کنن