گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

58 سوپراااایز

یادتونه ناراحت شده بودم که چرا همسرو به من نگفته برنامه داره بیاد؟ یادتونه چه موجود وحشی شده بودم؟

نازی همسروو...طفلی برنامه داشته سورپرایزمون کنه...ولی از اونجایی که یه فامیل خیلی خاصی هستیم و اصلا نمیشه بگوزی و کسی نفهمه، امروز در آخرین لحظات نقشه اش لو رفت...

من موقعی فهمیدم داره میاد که داشت میرفت فرودگاه.البته من این مدل سوپرایز شدن رو بیشتر دوست دارم تا اینکه یهو در رو باز می کردم و میدیدم پشت ِ دره...البته اگه این نقشه ش می گرفت در حد سکته زدن شوک می شدم چون اصن حدسشم نمی زدم.و از اونجایی که سر نگفتنش ناراحت بودم در مورد برنامه اومدنش هم زیاد سوال نمی پرسیدم:دی

زنگ زدم بهش و گفتم وااای من خیلی سوپرایز شدم،ناراحت نشی نقشه ت لو رفته ها! ولی بسی اعصابش خط خطی بود:))

دیدم از دیشب هی گییییر داده برو حموم و من هم هی میگفتم نه وقت ندارم.حال ندارم.دیگه اینقد گفت گفت که رفتم! ..:)) خیلی منحرف هستین!:دی

و صد البته ساق پامو تا نصفه شیو کردم ! نیتمم این بود که شلوارک باشگاه رو می پوشم تا همین محدوده تمیز کاری بسه! :)) 

بساطی داریم ما خانمها در این برنامه های سوپرایزینگ!:دی


57 دخترخاله ی خنگول ِ من

امروز می بینم پیام داده که کاش بمیرم من راحت بشم...ای خدا چه اوضاعی شده با من!!!هیچکی منو درک نمیکنه و همه باهام دعوا می کنن!!!!!!

دخترخاله باردار هستن و هر بار میره دکتر یا سونوگرافی یه سوژه ای درست میشه!الان درگیر مرحله دوم غربالگریشه. کلی جریانات با دکترهاش داشته.یکی بهش گفته چرا مرحله اول رو نرفتی!یکی گفته لازم نیست بری.بعد دکتر عوض کرده.نتیجه آزمایش رو گرفته و رفته توی نت سرچ زده ببینه چی به چیه.که از پیش خودش به این نتیجه میرسه که بچه دور از جونش سندروم دان داره و میشینه زار زار گریه می کنه.دیگه اینا هم نتیجه آزمایش رو همون شب میبرن دم در خونه دکتر( بیچاره دکتر!) و دکتر  میگه همه چیز خوبه !

امروز باز رفته سونو و یارو گفته این که سندروم دان داره و ال و بل! باز این میشینه کلی گریه می کنه و دوباره میره دکتر  و دکتر میگه خاااااانم آزمایش منفیه..ولی شما توی محدوده پرخطر هستی!

من همه ی این استرسها رو درک میکنم.و به نظرم بقیه دارن بی انصافی می کنن که دخترخاله رو مقصر میدونن و معتقدند چون حساسیت به خرج نشون میده اینجوری میشه!

همه ی اینها به کنار! ولی وقتی شوهرش دیده این همش داره گریه می کنه، به جای اینکه آرومش کنه، باهاش دعوا کرده و گفته اگه بچه م طوریش بشه از چشم تو می بینم که اینقد بیخودی حرص  می خوری و گریه میکنی!

به  نظرم نهایت بیشعوری ِ یه مرد هست که بخواد همچین رفتاری رو بکنه.

یه زن باردار حق داره هرجور دلش می خواد رفتار کنه  و هرچی میخواد بگه و شوهرش موظفه این مدت درکش کنه.

صدبااااار گفتم در سنین طفولیت ازدواج نکنین! بفرما اینم نتیجه ش! :|

56 حال خوب ّ خوابالو

صبحی دیگه رفتم خونه ی مادرشوهر.البته یه جورایی ظهر شد.دیگه تا در رو باز کردم بوس بوسی کردیم و گفتن تولدت مبااارک...خب خوشحال شدم.فکر نمی کردم یادشون باشه.

نشستیم یکم سبزی پاک کردیم و خیلی خندیدم.خلاصه خوش گذشت. و  یه انگشتر قلبی هم بهم کادو دادن. خاله خیلی طلا داشت.یه روز دزد اومد خونشون و طلاها رو برد.امروز خاله میگفت من که دختر ندارم.همه طلاهامو میدم به عروسام.دیگه پسرخاله گفت حیف اون همه طلارو دزدیدن وگرنه سرتا پاتو طلا می گرفتیم :))  مهربونن دیگه.گرچه حس می کنم پدر شوهر جان همچنان شاکی بودن که من کم سر می زنم بهشون.و البته که پدر شوهر نقش مهمی توی زندگی آدم نداره! نباید سخت گرفت.والا!


امشب یه عکس یهویی ِ خوشگلانس واسه همسرو فرستادم. عکسو دیشب گرفته بودم و امروز همینجوری الکی فرستادم و فکر نمی کردم اینقدر حالمون رو خوب کنه!

همسرو کلی قربون صدقه رفت و گفت نادو چرا سرد شدی این چند روز؟من خیلی بهم ریختم. همش فکرم مشغول بود که چرا رابطمون سرد شده.تورو خدا سرد نشو دیگه.

یکم حرف زدیم و حالا خوشحالم داره میاد.


عصر هم یه تولد کوچولانس گرفتیم.و در این بین هی پدر جان رد می شدن و می گفتن بشینین بشینین عکس بگیرین با نادو که سال دیگه این موقع نیست....سال دیگه این  موقع توو خونه خودش تنهایی تولد می گیرن...سال دیگه....

خب پدر جان یه چندتا جمله دیگه کافی بود بگی که من بزنم زیر گریه....قیافمم توو عکسا یه جور افتاده انگار فردا قراره بیوفتم بمیرم:))

55 ناکام ِ من

هیچ وقت سرانجام خوبی با عشق های زندگیم نداشتم.هیچ وقت.

شاید حواسم بوده که باهاشون سرانجامی نداشته باشم.اختلاف سنی های عجیب و غریب...راههای دور...دنیاهای مختلف....

چرا هیچ وقت عاشق یه موجود با شرایط نرمال نشدم؟!

کاش عشق یکم شعور داشت.


هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرودهرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنتبه جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوندتا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من استبرود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفتکه اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور استدرد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگرداندل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

54 صلاح کار کجا و من خراب کجا...

دلم خیلی زیاد یه فیلم خوب میخواد

با سه نخ سیگار

و یه مشت کشک رشته ای!

دلم خیلی چیزا میخواد که دیگه ندارم...

--

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

گرچه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

این زمان در کس وفاداری نماند

زان وفاداران و یاران یاد باد

گرچه صد رود است از چشمم روان

زنده رود باغ کاران یاد باد!!


تهشم نوشته روز شکفتنت نیک و فرخنده باد...با ارادت قلبی پوی...


حالا نمی دونم چرا اشکام دارن میریزن...

52 غر غر غر

یکی از مزخرف ترین روزهای هر سال! روز تولد..اصلا هم مهم نیست چند نفر بخوان تبریک بگن، باز بسیار تخمی و دلگیرانه می باشد.

از همین الان دچار افسردگی تولد شدم.اولین کسی هم که بهم تبریک گفت بانک ملت بود. بعد هم همسر.تبریک هول هولکیه قبل خواب.اصلا هم دوست نداشتم.مثلا که اولین تولد زنانگیم بود...نمیتونید تصور کنید که چقد مسخره بود.حداقل یه حرکت عشقولانه ی زیبا که می زدی.مردا چرا اینقد بیشعورن؟

اصلا دوست داشتم یادش نمیبود تا از شدت عذاب وجدان اسهال می گرفت( دلم نمیاد بلای دیگه ای سرش بیاد خب!)

زنانگی بودن خیلی مسخرست.البته از همون اول صبح ازش ناراحت بودم.چرا من باید از بقیه بشنوم که داره میاد اینجا؟ بعد هم بهش میگم شنیدم داری میای؟ می خنده و میگه آره...اصلا هم خوشحال نشدم. می دونمم که واس خاطر من نمیاد.هیچ حس دلتنگی هم نداشتم راستش رو بخواید.

الانم  به خودم حق میدم که ناراحت باشم.

حالا توی این بحران روحی روانی مادرشوهر هم گیر داده که بیا خونه ی ما.چرا نادو نمیاد.باید دعوتش کنیم؟ صبح هم زنگ زدن به مامان که نادو رو بگو واسه ناهار بیاد پیش ما.و مادر هم گفته خواهر جان شوخی می فرمایید؟ مگه اینا صبح بیدار میشن که بیان ناهار؟ 

دیگه شب خاله جان پیام دادن و دیگه مجبورم فردا صبح برم.حالا دنبال یه بهونه هستم که بتونم زود برگردم خونه و مجبور نشم عصر هم اونجا بمونم.

دیگه روز تولد آدم از این تخمی تر هم میشه؟

بهم میگه ایشالله 290 ساله بشی! میگم چخبره؟ مگه پختن برام!(البته با یه دو نقطه دی ِ الکی! که مثلا شوخی کردم.ولی خیلی هم جدی بودم :| )

آخیش چقد غر زدم....غردونم خالی شد!

پ.ن : همین سایت گوگل از شوهر ما صدبرابر رومانتیک تره بخدا! چه خوشگل تبریک گفته!آخی چه ذوق زده شدم! نازی نادو نازی!!!!

کاش می شد با گوگل ازدواج کرد.هم اسمش بامزست...گوگی جان گوگی!!! هم سریع کلی حدس می زنه که چی میخوای...هم اینجوری خوشگل بهت تبریک میگه! هم بچه ننه نیست!!!


51 قیژ های دوست داشتنی

یکی از صداهای لذت بخش زندگی ِ من صدای این پرینتر کوچولوی دوست داشتنی ِ کار راه بندازمه.دوسش دارم.همیشه در لحظات بحرانی به دادم رسیده و بسی دوست مهربانی ست.بماند که بعضی وقتها هم خیلی تخماتیکی گیر میکنه.ولی چند دیقه که بزاری به حال خودش باشه، دوباره خوب میشه.همچین مث صاحابش مودیه!

در راستای پروژه ی دندون پزشکی، امروز هم با ندو راهی شدیم برای عکس گرفتن و ادامه ی ماجرا.

پیش دکتر خوشحال رفتیم عکس رو نشون دادیم.بعد فهمیدم که اینها خیلی قرتی هستن و واسه جراحی منو فرستاد پیش یه دکتر دیگه.این دکتر دیگه خیلی خوووووب بود.خیلی نااااز ملوس مهربون...آخیییییی! ولی حیف شد که من نمیرم پیشش.خیلی ناراحتم و همش ندو رو فحش میدم که توی کصافط میری پیش این دکترای گوگولانس و من باید برم پیش این خانمه ی مسخره ی لوس:|

خلاصه ناراحتم!

زنگ زدم به ممدو و بهش میگم یعنی چی! من نمی خوام! من میخواستم برم پیش آقای دکتر ملوس و گوگولانس...یعنی چی منو فرستادن پیش این خانمه لوس!همچین زنی هستم من.ممدو هم گفت نه بابا؟!در همین حد!:))

البته اونا نفرستادن ها! از اونجایی که کار دندون من اصلا تخصصی نبود و  اونها پول تخصص و ژیگولانسیشونم میخواستن ازم بگیر دیگه عطاشونو به لقاشون بخشیدم و دیگه میریم پیش همین دکتر مسخره ها!

عصری هم رفتم باشگاه!آخرین نفری بودم که وارد باشگاه شدم و خیلی بیمزه ست که تنهایی ورزش کنین!علت اصلی باشگاه رفتنمم این بود که از دست مهمونهای احتمالی که می خواستن بیان فرار کنم، و صد البته میخواستم خونه ی مادرشوهر هم نرم و بگم اوه من باشگاه دارم.

گرچه بعدش نه کسی اومد خونمون و نه مادرشوهر جان اینا خونشون بودن!

آقا اصن سختمه مثل عروس های خوب هی برم مادرشوهر و پدرشوهر داری بکنم...نکنین دیگه از این کاراتون.

مهلو میگه خواب دیدم دختر دار شدی و توی مراسم عروسیت دخترت بغل خاله بود و بسی دختر ناز و سفید و ریزه میزه ای بود...آخی مادر به فداش بشه!حالا بهم هشدار داده که مواظب باش توی عقد حامله نشیآ! حالا من با شوهری که 1200 کیلومتر ازم دوره چجوری حامله بشم آخه؟ 

دیگه به ممدو گفتم ممدو جان من بلاکت می کنم می ترسم حامله بشم و  بعد بیا جمع کن و بخدا اگه دست بهم بزنی جیغ میکشم :|

بین خودمون بمونه من دختر خیلی دوست تر دارم.ولی می دونم بچه ی اولم پسره.البته اصن واسم مهم نیس.سالم باشه فقط.سالم سالم سالم!

50 ای دندان پزشک پولدار که بابات کارخونه داره!

امروز صبح، صبح ِ خروس خون خانم ندو ی خواهر زنگ زدن و من رو بیدار نمودن و با مقادیر زیادی فحش از تخت خواب نازنینم جدا شدم.آخه کی ساعت ده صبح پا میشه بره دندون پزشکی؟ همینجوری دندون پزشکی رفتن پروسه ی مزخرفی هست، دیگه وای به وقتی که بخوای ده صبح هم بیدار بشی.

از اونجایی که دارم تلاش می کنم که شخصیت سالمی داشته باشم و پای قول هایی که می دم وایسم، دیگه پاشدم که خواهر رو همراهی کنم. ولی اگه مثلا 4-5 ماه پیش بود، اصلا گوشیم رو جواب نمی دادم و خودم رو به مردن می زدم! بعد هم واسه نرفتنم یه بهونه از یه جایی پیدا می کردم.

به ممدو جواب صبح بخیرش رو دادم و منتظر بودم یه چیزی بگه  که من منفجر بشم و جیغ جیغ بکنم. که البته اون هم با گفتن جمله ی به به آفتاب از کدوم ور دراومده شما این وقت صبح بیدار شدی؟عجب و مجب و رجب... منم جیغ جیغ هامو کردم و در جواب اینو شنفتم: خب حالا وحشی! اینقد جیغ جیغ نکن پاشو برو...

من به طرز عجیب و غریبی از بوی مطب دندون پزشکی و حتی از بوی بیمارستان هم خوشم میاد.برعکس من خانم ندو هستن.تا در مطب رو باز کرد گفت اووووق چه بویی...

روی مبل های زیبای مطب نشستیم تا نوبتمون بشه.من هیچ وقت نتونستم با رنگ نارنجی کنار بیام.اصن خوشم نمیاد از این رنگ.مخصوصا برای لباس.بعد فرم لباس خانمهای منشی اونجا هم شلوار و مقنعه نارنجی بود.آخه چرا؟؟

همینجور نشسته بودیم که یه آقای شل و ولی همینجور کشون کشون وسلانه سلانه از این اتاق به اون اتاق میرفت.با خودم گفت اه یعنی دکترش اینه؟ نمیشد یه دکتر خوش تیپ نصیب ما بشه یعنی؟! به هر حال توی روحیه بیمار تاثیر داره!:|

خانم منشی خیلی زود مارو واسه معاینه فرستاد اندرون اتاق.اما دکتر که سلام علیکی کرد به یکباره ازش خوشم اومد. همیشه صدای آدمها روی من تاثیر بیشتری میزاره تا جسم فیزیکیشون. حتی یادمه اولین بار توی زندگیم عاشق صدای یه آدمی شدم که اصن ندیدمش هیچ وقت!

دکتر مهربون مارو فرستاد واسه ی عکس و یه شوخی هم با من کرد.توو این مایه ها که عجبا خواهرت دوتا دوتا دفترچه داره تو هیچی؟ و طبق معمول مسخره ترین جواب رو توی اون لحظه دادم و بسیار جوابهای بامزه تری بعدش اومد توی ذهنم. ای ذهن خنگول تنبل ِ پیر...


49 نه عزیزم

نادو: شوهرم؟

ممدو : جان؟

نادو: میشه من واسه عید موهامو...

ممدو: نه عزیزم

نادو : مثله موهای این دختره...

ممدو : نه عشقم

نادو: رنگ کنم؟

ممدو : فقط پایینشو؟

نادو : بله

ممدو : نه خانمم

نادو : گه نشو عزیزم:))

ممدو : نه نفسم

نادو :خیلی دیوسی شما:))

ممدو : قربونت بشم خانمم.بوس بوس!

نادو : پس من میرم واسه عید اینکارو میکنم.

ممدو : نه خانم جان.بوس بوس!

نادو : باشه عزیزم باشه.


جدیدا عشق می کنه الکی با هر چیزی که میگم مخالفت کنه.فقط کافیه صداش بکنم و قبل اینکه بشنوه چی میخوام بگم شروع میکنه به نه گفتن:)) خیلی قرمساق شده این شوهر جانم:*

48 وقتی تو نیستی....


خیلی خوب می دونم که نباید مقایسه کرد.خیلی خیلی خوب می دونم این رو.ولی ته ته ذهنت نمی تونی این کار رو نکنی.یه وقتایی با خودم فکر می کنم و میگم ببین ممرضامون خیلی گله.خیلی خوبه.خیلی همسر مهربونیه.بداخلاق نیست،لجباز نیست،بیشعور نیست، گیر نیست، روی اعصاب نیست.... همه چیش خوبه...

یه وقتایی فکر میکنم مرضم اینه که با یکی دیگه مقایسه می کنمش.فکر میکنم اونا بیشتر دوسم داشتن.فکر می کنم واسه رسیدن به من هیچ سختی نکشید... 

خیلی بده آدم دچار این امراض روانی باشه و همش سعی کنه از یه جای زندگیش یه چیزی پیدا کنه و بهش گیر بده.

آقای همسر...تو خیلی خوبی...همینجور خیلی خوب بمون.

یه مشکلی هم که باهات دارم اینه که ما چرا دعوا نمی کنیم خب؟

البته یه بار دعوا کردیم.دعوا نکردیم ها.فقط من نق نق کردم و تو گوش دادی و بعد هم همه چیز درست شد!به همین مسخرگی...میگه از دعوا خوشم نمیاد.خب نمیشه که!بیا دعوا کنیم یکم!

یه تست mmpi دادم و حتی پول واریز کردم واسم تفسیر کنن.چون فکر میکنم یه اختلال شخصیتی دارم.در کمال تعجب و اینها همه چیزم نرمال بود.فکر میکنم ازم کلاه برداری کردن و الکی یه تفسیر تستی فرستادن! چی چی همه چیزت نرماله!500 تومن گرفتین که بگین هیچیت نیست؟؟؟؟ شورشو در نیارید دوستان!

یه تست افسردگی با همسر جان دادیم.نمره ی من شد 11 و نمره ی همسر شد 6.

همسر شاد ِ خوشحال ِ من!دیگه یه خانم به این بامزگی داشته باشی و افسرده باشی؟no way!

ولی به من گفت یکم افسردگی داری.و همسر به من گفت چه غلطا! افسرده نشی آ 

یه بار هم من به صورت مسخره ای جدی شدم و مثل آدمهای نرمال صحبت می کردم که یهو برگشت گفت میشه اینجوری جدی نشی؟خیلی تخمی میشی :))

و بدین سان است که ما در زندگی زناشویی بسیار بهم احترام می زاریم.

حتی ایشون به من میگن محترم خانم و من هم اوشون رو آقای احترام خطاب می کنم که یه وقت کسی شک نکنه.


چند روزه ارتش مورچه ها هی از وسط اتاق من رد میشن و روی این فرش جینگول مستونه من با تمام سختی طی مسیر میکنن.خب یکی نیست بهشون بگه الااااغاااا از روی موکت برین خب!بعد خیلی بامزه هستن!من وسط مسیرشون توی اتاق ولو که میشم، اصن خدایی نکرده مسیرشونو کج نمیکنن و میان از روی من رد میشن.منم دلم نمیاد بکشمشون.همینجوری آروم میگیرم میزارمشون اونور.

راستش چند وقت پیش یه مورچه رو له کردم و هرکاری می کردم نمی مرد!همش دست و پا می زد که خودشو صاف کنه و اینا.بعد خیلی دلم سوخت.بسیار عذاب وجدان گرفتم.بهش کمک کردم دست و پاشو صاف کنه ولی باسن مبارکش له شده بود و دیگه کاری از دست من برنمیومد.