گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

۱۳۲ کابوس واااار

دیشب مدام خوابهای وحشتناک میدیدم.

همش هم خواب شهر زامبی هارو میبینم.خواب دیدم توی یه شهر که همه فکر میکردن زامبی هستن زندگی میکنم.بعد یه زن روی ویلچر اومد توو شهر و میخواست اینارو نابود کنه.یهو همشون بهش حمله کردن،ولی زنه ازشون نمیترسید و میگفت شما هیچ نیرویی ندارین و زامبی نیستین و با وحشت به من نگاه میکرد و من فهمیدم فقط من اون نیرو رو دارم و بهش حمله کردم،تا اومدم گااازش بگیرم از خواب پریدم.ترسیدم خیلی.از اینکه نکنه من خیلی بدجنس و پلیدم!

دیشب پتوی جدا برداشته بودم،از خواب که پریدم خزیدم زیر پتو مشترکمون و چسبیدم به همسرو.

دم دمای صبح دیدم همسرو محکم بغلم کرده و یه وول که خوردم پیشونیمو به نشانه ی آشتی شدن بوسید.

الان باز زنگ زد که عکس خونه رو واسه مامان و بچه ها فرستادم گفتن همین خوبه،همینو بگیرین!منم یه چند ثانیه برای فرو بردن خشمم سکوت کردم و سعی کردم خیلی ریلکس بگم خونه که خوب بود،منم با خونه مشکلی نداشتم،مشکل جاشه.(حالا انگار نظر من چقدر مهمه!)

آقایون خواهشا وقتی زن میگیرین سعی کنین اینقد مامانی نباشین!


۱۳۱ دعوا دعوا غوغا!

عذاب وجدان گرفتم و پاکش کردم....

خب یکی از بدترین اخلاقهای این همسرو همیشه این بوده که خودش رو فدای بقیه کرده...از هرکی بپرسی همینو میگه.

۱۳۰ خاطرم آید که آن شب‌‌‌‌....

یه شبهایی هم هست توی زندگی که آدم به شدت احساس بدبختی و بی کسی و تنهایی میکنه.بعد مجبوره بره توی دستشویی و به  صورت بی صدا زار بزنه از شدت این همه بدبختی.

مردا حق ندارن وقتی از سر کار میان خونه هی از زنشون طلبکار باشن.خب اگه تو از صبح رفتی سرکار،منم تا وقتی تو میای تنها و بی کس  نشستم توو این خونه کوفتی و در و دیوارشو سابوندم که صاحبخونه نکبتت نیاد زرت و پرت نکنه.

دلیل نمیشه تو بی اعصاب باشی چون دنبال بدبختیامونیم و من به تنهایی همه چیزو تحمل کنم.تو اگه قرار باشه دق دلی بی پولیتو و بی مسئولتیه ننه و باباتو سر من خالی کنی،خب من زیر این همه خروار بدبختی له میشمو میمیرم.

امروز و امشب خیلی احساس تنهایی و بی کسی میکنم.فکر اینکه قرار باشه تا سالهای سال توی این غربت و تنهایی زندگی کنم اشکمو در میاره.

اشکم بند نمیاد و فیش فیشم به راهه.باز خوبه همسرو سرشو گذاشت و خوابید.

خیلی میترسم از آینده ی این زندگی.

یعنی قراره چی سرمون بیاد؟

۱۲۹ لوسیمه

من چرا اینقدر سریع بغضم میگیره؟بخدا شورشو در آوردم ها!مشتری با صاحبخونه اومدن خونه رو ببینن هی گفتن اینجا چرا اینجوریه اونجا چرا ال و بله....این درو تمیز کنین پریزو دستمال بکشین مگه چقد کار داره و....منم تک و تنها،میخواستم چارزانو بشینم کف خونه گریه کنمو بگم به من مربوووط نیست من اینجا زندگی نکردم:((

صاحبخونه خیلی مهربون بود ها اما این زنیکه عجوزه ی مشتری خیلی گه بود.گه گه گه.

خیلی لوسم!

۱۲۸ شبانه های بی تو

شبها که مثل یه پسر مظلوم طفلکی کنارم خوابیده و من مثل مورچه میرم میچسبم به بازوش،با خودم میگم اصلا مهم نیست خونه ای که گیر بیاریم ۵۰متر باشه یا ۱۰۰متر،ال باشه یا بل باشه،فقط همین که توی بغل مهربونت باشم بسه.

فرداش که هی میریم خونه ببینیم نمیدونم چی میشه که هیچ جا پسندمون نمیشه!!!!

نتیجه اینکه تصمیم های بزرگ زندگیتون رو از ساعت ۱۲ شب به بعد نگیییرین!یا اگه گرفتین واسه اعلامش تا ساعت ۱۲ ظهر روز بعد صبر پیشه کنید!

۱۲۷ فاتحان پلنگ چال!

صبحی با همسرو و خاله و شوهرش رفتیم کوهنوردی.قرار بود ساعت ۵:۳۰ جلوی خونشون باشیم که خیلی شیک و مجلسی ساعت ۵:۲۷ دقیقه بیدار شدیم.در واقع همسرو گوشیشو کوک کرده بود واسه ساعت ۵ ولی لطف کردن و ۵:۲۷ بیدار شدن.خلاصه صبحونه نخورده نفهمیدیم چجوری حاضر شدیم و ساعت ۵:۳۵ جلوی خونشون بودیم.خونشون هم دو سه تا کوچه پایینتره الحمدالله!

خلاصه منو،نادو شلمان معروف رو،با شیکم خالی بردن کوه.حالا مگه این شوهرخاله بیخیال میشد.کل مسیر رفت و برگشتمون ۸ ساعت طول کشید.یعنی مردم ها.دیگه بیست دیقه ی آخر به شدت مستأصل شده بودم.ولی در کل خوش گذشت.من همیشه دوست داشتم ببینم ته ته توانم توی کوهپیمایی و اینا چقده.الان فهمیدم ۶ ساعت بسمه!تازه کفش کوه هم نداشتم.

تجربه ی خوبی بود ولی الان باید یه دو هفته ریکاوری بشیم!

آخ مااااادر جان!


۱۲۶ این حال بی خوابه بی اعصاب

خیلی استرس داریم واسه خونه.یه هفته دیگه باید اینجارو خالی کنیم و هنوز یه خونه ی مناسب پیدا نکردیم.کل پولمون رو هم باید بدیم واسه پول پیش و خرید عروسی و هزار کوفت و زهر مار دیگه مونده.

حتی پولی که مامان داد واسه خرید داماد رو هم گذاشتیم رو پول پیش بازم هیچی.

حالا مادرشوهرو زنگ زده که به مامانت گفتم این دوتا نمیتونن خونه پیدا کنن خودم باید برم.آره شما بیای معجزه میشه انگار.فقط دنبال یه بهونه هستن که پاشن بیان اینجا.با این دو قرونی که واسمون مونده مهمون داری کنیم یا دنبال خونه دو خواب بگردیم.گیر داده به خونه ی دو خواب!که وقتی بچه ها میان راحت باشن.مگه قراره من اینجا هتل پنج ستاره باز کنم؟

حالا اینا میگن مهمونهای ما مگه کیان؟خودشون مرغ و گوشتشون رو میخرن!هر وقتم میان کمتر از یه ماه که راضیشون نمیکنه.والا من که ندیدم جایی همسرم باشه و بزاره اونا دست توو جیبشون کنن‌.که نمیکنن هم!خیلی ذوق ذوقانشونه که پسرشون حقوق بگیر شده و حالا هی خرج کنه براشون.با این دو قرون حقوق.

خیلی استرس زندگی منو گرفته.تا حالا اینقد دغدغه اقتصادی نداشتم.اعصابم خورده و دیگه حوصله ی اینکه اینا پاشن هر روز بیان اینجارو ندارم.

فردا صبح هم ساعت ۵ باید بیدار شیم با خاله اینا بریم کوه.حالا توی این هیری ویری درکه رفتنمون نمیدونم چی بود با این جماعت بی غم  شیش تا خونه دار.والا.

همسری کنارم خوابیده و من هرکار کردم خوابم نبرد.هی دارم حساب کتاب میکنم و هی نمیشه.

بهم میگه من خسته ی روحی هستم نمیتونم سفره رو جمع کنم:)) میگه هر شب خواب میبینم داریم دنبال خونه میگردیم.کلی نق نق کرد و فحش داد به در و دیوار تا خوابید و من مردم از خنده.

امشب با هم رفتیم قلیونی و من موفق شدم یه حلقه بدم بیرون!!!

اینم از عکس یه شب خوشمزززه

پ.ن:حالا نمیدونم عکسه اومده نیومده.این بلاگ اسکای هم بازیش گرفته با ما.عکس سرویسای طلارو هم که میخواستم بزارم هی نزاشت نزاشت فرداش دیدم ۴بار عکسه اومده.خلاصه اینجوریا.

۱۲۵ این حس خوشبختی

این روزها همش یاد این حرف شازده میوفتم که وقتی  حرف خواستگاری کسی میشد هی توو گوشم میخوند نادو تو نمیتونی زن یه کارمند ساده بشی و احساس خوشبختی کنی.

حالا زن یه کارمند ساده شدم و در به در دنبال خونه اجاره ای میگردم،ولی احساس خوشبختی میکنم.

۱۲۴ لباس عروس طفلیه من!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۲۳خونه خالی

امروز رفتیم دنبال خونه.

الان با اون قیمتها و این پولی که ما داریم جفتمون افسرده شدیم.من که ناجور سرم درد میکنه.بدتر از اون اینه که بعدش بری خونه دایی کوچیکه و زن پفیوزش هی واستون نوحه بخونه که زندگی خیلی خرج داره و احتمالا شما از گرسنگی بمیرین!!

عکس لباس عروس رو هم میخواستم بزارم و رفتم به همسرو بگم میشه این عکسو بزارم  بچه ها ببین و همسرو اول گفت فقط عکس لباس ها!بعد رفت و اومد گفت نه نزاریا!

از طرفی هم میترسم بگین چه لباس مسخره ای!والا!

امشب واس مادرشوهرو عکس لباسو فرستادم کلی تعریف کرد و گفت عروسم خودش خوشگله این لباسم بپوشه خوشگلتر میشه.از این ور هم من و همسرو غش غش خندیدم.بعد همسروی بیشعورم میگه دل مادرمون خووشه ها!:))

اگه خونه گیرمون نیاد باید چه گوهی تناول کنیم؟

یعنی گیر میاد ولی نه جایی که من دوست دارم.خدایاااا دوست دارم برم شهر عزیز خودمون.


۱۲۲ این نادوی ساده پوش!

لباس  عروسمو گرفتم.خیلی مسخره و سادست:))

اونجوری که دلم میخواست خاص نیست ولی قشنگه و بهم میاد.

عکسشو واسه داداشم فرستادم که به مامانم اینا نشون بده،بعد گفت چه مسخرست،خیلی سادست!دیگه داشت گریه م میگرفت که مامانم زنگ زد و گفت قشنگه و بالا تنه ش خوشگله و اینا.

هق هق گریه. همیشه همه چیزم سادست.ای خدا!

بعد توی مزون دوتا عروس بودیم.لباس من اینقد ساده بود که نیم ساعته اوکی شد.خانمای مزونی هم که دیدین چقد زبون دارن ماشالله.بعم گفت مثل عروسک شدی.اینا دوماه وقت میزارن و گیپور فلان و بلان اما لباسشون به قشنگیه لباس تو نشده،شلوغ پلوغ و پر گل و بلبل!

بعد به شاگردش گفت میبینی،هرکی هرچی توو دلش هست رو لباسش میاد!!!!خودش خوبه شوهرشم پسر مظلومیه،لباسش ماه شده!!منم هی دست میکشیدم روی گوشام یه وقت بزرگ نشده باشن!

والا!اینقد از آدم تعریف میکنن که گونی هم تنت کنن میخریش:))

دیروز هم داشت اندازه مو میگرفت هی میگفت وای سایز مانکنه،بزاریم لباس رو تن مانکن و سایزش کنیم!

منم دیگه رو ابرا هستم و دیگه رژیم مژیم رو ول کردم:))