گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

۱۲۱ لباس عروس یهویی

 دیروز رفتم و لباس عروسم رو خریدم!به همین مسخرگی.تک و تنها!یعنی من و همسرو رفتیم که فقط ببینیم.اما نمیدونم چی شد وقتی لباس دومی رو پوشیدم،خریدمش!

اصن اون مدلی که میخواستم نبود ولی گفت این تغییرات رو روش انجام میدیم و شد همونی که میخواستم.

حالا امروز قراره برم متحول شده ش رو تحویل بگیرم.خیلی هم از دیشب استرس دارم که آیا خوب بود یا نبود!چون حتی همسری رو هم صدا نکردن بیاد ببینه!خودم به تنهایی تصمیم گرفتم!

ولی خب لباس عروس لباس عروسه دیگه،همشونم مثل هم.بیخیال دیگه،کاریه که شده.یعنی لباس رو دوست داشتم ها،ولی فکر نمیکردم بشه به این راحتی لباس عروس گرفت!خلاصه دیشب هم که خوابیدم مدام خواب لباس عروس میدیدم!

تنها چیزش که خیلی رویایی بود قیمتش بود.اصن شاید به خاطر قیمتش خریدم.یعنی اگه همین لباس رو میگفت دو تومن عمرٱ راضی میشدم ها!خانم مزون همه ی لباس هاش که کار ``ترک`` بود رو حراج میکرد و میخواستن برن کلا! کلمه ی ترک رو توی اون جینگولکا گذاشتم چون همه ادعا میکنن کاراشون ترکه،این مزون که کلا تاکیدش حتی روی کارتاش ترکیش بودنشون بود.به هرحال به نظرم دوختشون خوب بود و نسبت به لباسایی که تا حالا دیده بودم راستش هیچ فرقی نداشت به جز قیمت!:))

خدا کنه لباسم خوووب شده باااااشه لطفا!!!

حالا توی این هیری ویری پریود هم شدم.الانم واس خونه همسری قراره مشتری بیاد و من همچون کوزت خونه رو جمع و جور کردم و دیگه ولوو هستم تا همسرو بیاد.

ظهری بهش زنگ زدم که من حوصله ندارم خونه تمیز کنم خودت زوود بیا تمیز کن.همچین زنی داره همسرو!

ولی خب تمیز کردم دیگه.خواستم گولش بزنم زود بیاد.

شله زرد هم پزیدم و خیییلی خوشمزه شد ها.خیلی خوبم من:))

پ.ن:یا جد سادات!الان رفتم یه سرچ زدم در مورد این مزونی که رفتم،۹۰٪ داشتن بد میگفتن ازش!حالا باز خوبه لباسم آماده بود و سفارش دوخت ندادم.دارم میمیرم از استرس :((

۱۲۰ چمدان نارنجی مضطرب

پنجشنبه ای بدو بدو از کنکور رفتم خونه و ساک بستم و با یه استرس عجیب رفتیم فرودگاه.نمیدونم چرا قبل هر پروازی هی به دلم میزنه نه این بار دیگه سقوط میکنه!

این دفعه بیشتر استرسم از این بود که از پرواز جا نمونم!نمیترسم ها،چون به محض سوار شدن دلم آروم میگیره.

خلاصه اینکه چرخای هواپیما باز شد و‌ نشستیم به سلامتی و میمنت!دوباره موقع تحویل بار استرس گم شدن چمدون پیدا میکنم!و درگیر این فکر بودم که حالا اگه چمدونم گم بشه من امشب لباس چییی بپوشم.کلا در زندگی یه همچین دغدغه هایی پیدا میکنم!بله...

به هر حال چمدون نارنجی کله گندمون رو برداشتیم و ددد بدو.آقای کفاشیان رو هم دیدم که نمیدونم چرا وقتی دیدمش خنده م گرفت:)) جک زنده ست بنده خدا!

همسرو رو از دور دیدم و هی واسه هم بال بال زدیم تا رسیدم بهش  و دد ببوس و دد بغل!

از این به بعد منتظر خواندن مطالب خاک بر سری ما باشید:))

خیلی خوبه و خوش میگذره خخخخب!

امروز میخوام شله زرد درست کنم بخووریم.برای اولین بار.من مامانم بهترین شله زردای دنیا رو درست میکنه ها.خاک توو مخم که واینیسادم کنارش یاد بگیرم.فقط در حد تئوری بلدم.


119کارت دعوت

ساعت و روز آزمون مشخص شد.پنجشنبه عصر کنکور میدم و شبش هم پیش به سوی همسرجان ِ عزیز ِ دل.

امروز ملافه خریدیم واسه تشک مشکا...خیلی دوسش میدارم.همسری میگه روی این رنگ که آدم خوابش نمیبره.گفتم خب این واس تو نیست  واسه مهموناست!

ترافیک خطمون تموم شده.30 گیگ توی 40 روز به نظرتون زیاد نیست؟اونم با ترافیک شبانه ی رایگان؟خب من شبا هی دانلود میکردم هی هی هی...الان میگم نکنه رایگانشو برداشتن و نیم بها کردن؟خب این ادا بازیا چیه؟الان من رو ممنوع الدانلود کردن.

همسرو خیلی اعصابش از محل کارش داغونه.هیچ وقت هم تا حالا از مشکلات سر کارش بهم نگفته.حالا من نمیدونم باید مجبورش کنم حرف بزنه در این مورد یا دیگه وقتی میاد خونه ذهنشو از این مسائل دوور کنم؟ خب صد در صد مورد دوم بهتره.فقط من این مشکل رو دارم که وقتی چیزی توی زندگیم باشه و در موردش با همسرو نتونم صحبت کنم حس میکنم ازش دور شدم.نمیدونم آقایون چجورین؟فکر نمیکنم اجباری داشته باشن واسه گفتن همه چیز.نههه؟

سمیرا از پویی پرسیده عروسی خانم فلانی میاین؟اونم گفته هنوز که دعوتمون نکردن،دعوت کنن چرا که نه!

حالا من حس میکنم سمیرا دوست داره پویی توی مراسم باشه.چی کار کنم به نظرتون؟دعوتش کنم؟

این نکته رو هم مد نظر داشته باشین که آقای داماد خیلی زیاد دوست و رفیق داره که دعوت کنه و من نهایت سه نفر...this is so saaaad


118 LIFE SMILE

امروز با مادر جان رفتیم و خرید جهاز کردیم مقداری.

عکس یکی از خریدامو که خیلی میدوستمش  رو اینجا میزارم که در تاریخ ثبت شود.

بعد چندتا زیاد هم لباس واسه خودم خریدم.هوا هم اینقدر گرم شده که اه اه!رفتم توو اتاق پرو  6تا شلوار پوشیدم  و آبپز شدم.در نهایت موفق شدم دوتا رو پسند کنم.خوشگلانسن.

دیشب خواب پویی رو دیدم.نمی دونم چرا هرووووقت سریال شهرزاد رو میبینم شبش این میاد به خوابم.

بچه ها هر شب قبل خواب سیب رو رنده کنین با عسل و گلاب بخورین صورتتون تپلی بشه.اینقدم که خوشمزستتتتت.یعنی وااای!

600 گرم هم اضافه کردم و لی لی لی لیلی لیلیلی لی لی.



اتاق شلوغ پلوغه عزیز دلم

117 کار گروهی!

حرکت عجیبی زدم که بسی از من بعید بود.رفتم توی این سایتای جینگیلی مستون، بعد یه تاپیک داشتن به اسم روش های افزایش وزن و اینها.بعد یه گروه هم زده بودن توی تلگرام.خلاصه رفتم توی این گروه عضو شدم.من کلا از چت کردن و مسج بازی با آدما خوشم نمیاد.هی دوست دارم زودتر سر و تهش رو هم بیارم.حتی کامنت گذاشتن توی وبلاگها یکی از تمرینهای من برای معاشرتی شدن به حساب میاد.

خلاصه رفتم توی این گروه و دارم تمرین میکنم واس خودم.هم چاق بشم هم پرحرف!

این مدلی هم هست که هر شب باید کالری مصرفیمون رو اعلام کنیم.منم که آدم رقابتیییی.احتمال اینکه بترکم زیاده!

چرا همسرو توی مسج و تنهاییامون اینقدر عاشق بازی در میاره اما جلوی بقیه میخواد یه جوری جلوه بده که عجب غلطی کردیم ازدواج کردیمو اینا؟؟

یا دوتا آدم که دورش باشن پاک منو فراموش میکنه ها.

تازه شانس آوردم از این شهر خودمون میریم! وگرنه اینقد این همسرو رفیق بااااز و اهل برو بیا هست که دیگه هیچی.

برعکس من که اصن اصن اهل رفیق بازی نبودم هیچ وقت و خیلی کم پیش میاد دووووست داشته باشم برم مهمونی یا مهمون بیاد خونمون!

ولی خیلیییی پسر با ادبییهههه...حتی اگه گل هم نیارررره باااااااااااز با ادبه...(اتفاقا خیلی هم بی ادبیم جفتمون!)

116سرویس

امروز با مادر و مادر شوور رفتیم سرویس طلا خریدیم.کادو از طرف آقای داماد.

عکسش رو انشالله زمانی که از تنبلی رهایی پیدا کردم میزارم.یه سرویس هم چند وقت پیشا مادرجان گرفته بود برام.بعد نمیدونم این سرویسام خیلی خوشگلن ها اما خیلی بدعکسن!برعکس خودم! 

بعد که عکسشو گذاشتم لطفا بگین وای چه خوشگلن! مرسی!

روابط با همسرو خیلی خیلی عالی. یعنی اینقدر عالی که دلم میخواد همینجور برم توی وجودش.برم وسط قفسه ی سینه ش بشینم چهارزانو.

اینقدر خوشحالم که اینقدر زیاد عاشقم شده.ما اصلا عاشق و معشوق نبودیم.جفتمون موقع خواستگاری دلامون یه جای دیگه گیر بود.بعد یهو راهمون اینجوری به سمت هم کج شد.حالا که زمان هی میگذره و هی بیشتر عاشق هم میشیم خیلی حس شیرینی داره.

حسشم مثل روابط دوست دختر پسری نیست که هی نگران باشی تهش چی میشه.یه جور با خیال راحت عاشق میشی.

منم یه قابلیت دارم اونم اینه که کسی عاشقم بشه منم عاشقش میشم!خیلی ماست هستم:))

یعنی اینجوریم که دوست دارم ملتو عاشق خودم بکنم بعد بشینم عاشقشون بشم.

دیگه هر کی یه جور بیماری مخصوص به خودش رو داره !

کسی میدونه این طلا فروشا چی رو ضربدر چی ضربدر چی میکنن که اون قیمت بدست میاد؟همشونم که میگن بخدا یه درصد مالیات هم حساب نکردم براتون!

من از کجای تهران لباس عروسه یه تومنی بخرم لطفا؟یاری کنید.

  
 

115 اوردوووز

امروز برادرو رو فرستادم داروخونه چیز میز تقویتی گرفته برام.یه دوره هم قرص فیفول گرفته بودم که دیگه داره تموم میشه.بعد مولتی ویتامین هم از قبل میخوردم.الان مخمر آبجو هم اضافه شده.بعد آقای پدر خیلی اتفاقی امشب اشاره کردن که این ویتامین سی ها رو هم بخورین حیییفه!

بعد یادم اومد ویتامین سی واسه پوست خوبه.خلاصه قبل خواب ویتامین سی با فیفول رو هم خوردم.

الان اینجوری بگم براتون که حال عجیبی دارم.از همه جام ویتامین داره میزنه بیرون!

11 روز دیگه میرم پیش همسرو.

لباس عروس همچنان تکلیفش نامعلومه.

همسرو میگه ما که زن و شوهریم دیگه این عروسی گرفتن فلسفه ش چیه؟

میگم فلسفه ش اینه که من لباس عروس بپوشم 

میگه خب من چی؟

میگم تو هم مفتخر میشی منو توو لباس عروس ببینی!

پسرم قانع شد.

هزینه ای که واسه رهن خونه در نظر گرفتیم هی داره کم و کمتر میشه.من تنها چیزی که بهش گفتم این بود که به محل کارت نزدیک باشه کابینتشم ام دی اف باشه.دیگه با این پولی که داریم بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت.

دوربین گوشی جدیدمو خیلی دوست میدارم.خیلی خوشگل از آدم عکس میگیره :)) همسرو هم بی جنبه بازی در میاره هر 5 دیقه میگه یه عکس از خودت بده ببینم چی کار میکنی.

کل روزم اینجوری میگذره که جلوی گوشی شکلک و ادا بازی در میارم و عکس میگیرم واسه همسرو.

یعنی این زندگی پربارمو کجای دلم بزارم الان؟

امروز دخترخاله عکس پروفایلش این بود که : خوشحالی یعنی مامانت بهترین داماد دنیا رو داشته باشه.

دیگه دستش درد نکنه شادی ِ کل خاندانمون رو به مدت زیادی تامین کرد.

همه این عکسو هی واسه هم میفرستادیم و سه ساعت می خندیدیم.کلا آدمهای بدجنسی هستیم و منتظر نشستیم یکی رو مسخره کنیم.

آخه همه از روابط حسنه ی این داماد سرخونه و مادر خانمش باخبر هستیم وای به ما چه خب! خودشون میخوان که مسخره بشن . حالا میگین ما چیکار کنیم؟نخندیم؟؟؟

خدا انشالله به همه ی مادرا بهترین عروس ها و بهترین دومادا رو بده.

114

یه حال سرماخورده ی فیش فیشوی کسل ِ وانیل گونه ای دارم.

مثلا قرار بود از فردا رژیم وحشتناکمون رو شروع کنیم و بریم دنبال کارهای عقب افتاده.

اصن جای بخشش و کوتاهی وجود نداره و خدا وکییلی و راست ِ حسینی صبح پا میشم میرم دنبال کارهام.

آخه بدن بی جنبه ای دارم.یه دونه قرص حساسیت خوردم االان تا 24 ساعت گیج و ویج میزنم.

گوشی جدید گرفتم. اصرار شدیدی هم داشتم از همینجا بگیرم. بنا به دلایلی. دلیلشم این بود که متوجه باشن پولشو خودم دادم و از مامانم گرفتم.و بله.

صبحی پویی مسج داده.روز معمار مبارک میس ونده روهه همچین چیزی.

کلا شده تقویم گویا.میگرده ببینه چه روزی پیدا میکنه که به من تبریک بگه.منم صبح خواب بودم.حتی دیدم اسمش افتاده رو گوشیم ولی مسجشو باز نکردم که بدخواب نشم.ظهری جواب دادم ا روز معماره؟باشه مرسی فرانک گهری.

دیگه یکم چرت و پرت دیگه گفت.منم دیدم ول کن نیست گفتم خب باشه من برم بخوابم خدافظ.

بعد بهم گفت خخخخ flabby girl!!!!

یعنی چییییی؟بی تربیتتتتت!!

113 دوربین مخفی؟

امشب میخواستم به همسرو بگم حالا جدی جدی خودتی یا داری ادا در میاری؟

اینقدر خوووب و عشقولی شده که آدم شک میکنه خب!

جلل الخالق!

112چی بگم آخه؟

به خرج عروسی که میرسه واسه قرون قرونش مینالن ها 

حالا رفته واس پسرش دوربین 2 میلیونی گرفته

زورش اینجاس که به من میگن واس لباس عروست یه تومن گذاشتیم کنار.

با اون یه تومنتون تشریف ببرید پشمک حاج عبدالله بخرین.

حالا اصن دیگه عذاب وجدان ندارم که سفره ی عقدی که انتخاب کردم گرون در اومده. خدا رو شکر فامیل شوهر لارجی دارم! خوب پول خرج میکنن!

خیلی وحشی هستم من؟تعارف نکنین بگین!

یعنی اینجور حرص خوردن ها نرماله یا من خیلی خاله زنکی شدم؟!


111

خیلی ضایعست من و پدر جان توی یه خونه هستیم ولی از توی اتاق واسه هم پیام روز مبارکی و اینا می فرستیم؟

یعنی اینجوریاس که اصن حضوری به روی هم نمیاریم ولی هی عکسای فدایت شومی میفرستیم برای هم و خودمون رو تحویل میگیریم. الان پدر جان عکس یه دختر پچول ِ شیطون واسم فرستاده که تهش نوشته دختر باید ته تغاری باشه وای من چرا موقع ابراز محبت به مامان و بابام بغضم میگیره؟


هنوز روز مرد رو به همسرو تبریک نگفتم.یعنی نیست که بگم.از عصر که رفتن بیرون واسه باباش گوشی بگیرن و واسه داداشش دوربین.الانم که مهمونی شام تشریف دارن.منم که چسم این وسط.یعنی تا یکم دورش شلوغ بشه ها اصن منو یادش میره بخدا.

میخواستم یه حرکت خاص و اسپشیال بزنم براش ولی اصن حوصله ش نیومد.مخصوصا که هورمونهای عشقم فرو کش کردن و به مقدار بسیار زیادی افسرده هم شدم.

خلاصه کلی کارهای سورپرایزی دارم که نصفه نیمه ولش کردم و به نظرم لوس میان.

حتی قبل تر تصمیم داشتم کادوش رو بخرم و عکسش رو بفرستم تا بعد که دیدمش کادوش رو بدم.ولی چون بسیار زیاد خجسته هستم گفتم چه خوب که دو هفته دیگه وقت دارم واسه  کادو خریدن و حالا عکسشو بفرستم که چی بشه و.....

الان مجبورم خیلی لوس و مسخره فقط بگم وای روزت مبارک!

حداقل کاش توو فاز عشق بودم می تونستم چهارتا حرف قشنگ بزنم.

رفتم دکتر وقت بگیرم گفت تا 20 اردیبهشت وقتش پره.ولی آقای منشیش گفت 8 صبح بیا حالا بین مریضا میفرستمت بری تو.

تازه دکتر صبحها میره مطبش بعد من ساعت 8 شب پاشده بودم رفته بودم خوش خوشان!

این کرم مرطوب کننده ی 21 خیلی خوبه.امروز خانم فروشنده اصرار که اینو ببر.از اونجایی که بجز اون چسب های بیخود ِ سینه که انداخت بهم بقیه ی توصیه هاش خوب بود بهش اعتماد کردم.الان یه بوی خوب زکزی میدم.