گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

جهت ثبت در تاریخ باید بگم مجددا پروژه مهدکودک با شکست مواجه شد.

البته این دفعه یه روز پسری رو بردم مهد و به مدت یک ساعت هم اونجا پیش مادربزرگش بوده ولی زده زیر گریه و این چنین شد که مادربزرگا تصمیم گرفتن این یکسال رو هم زحمت نگهداری گرشی رو بکشن.

بعد از شکست این پروژه،پروژه ی دیگری رو اغاز نمودیم،پروژه از شیر گرفتن.

که مصادف شد با پریودی و هزار درد بی درمون دیگه.یعنی به حدی این هورمونای من گوزپیچ شدن که خودشونم نمیدونن دارن چه گهی میخورن.

خلاصه الان دو شب و سه روز هست که به قندک شیر نمیدم.حس غم و اندوه و درد و بیماری هم دارم و نگران پسرم که مریض نشه.

حداقلش اینه که فعلا این پروژه رو تونستم به ثمر برسونم.

الانم ساعت نزدیک ۲ شب هست.شازده جان هنوز دارن بازی میکنن و بنده هم یه مادر شاغل هستم که فردا ۶ صبح باید رهسپار محل کار بشم.