گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

1

پسرکم نیم سالگی رو هم رد کردی

هنوز یه وقتایی نیگاه میکنمو توی دلم میگم وای نادی مامان شدی...این فندقک پسرته هااا

یه وقتایی دلم واسه خودم تنگ میشه.دلم واسه اون نادی قدیمی تنگ میشه.الان همه ی زندگیم شده مادر خوب بودن.حتی شوهره هم فراموش شده.خودش اینجوری راحتتره انگار.خیلی دلم ازش پره،حرفامو هم بهش زدم ولی هیچی.هیچ وقت شنونده ی خوبی نبوده.حالا نه هیچ وقت...خیلی وقتا..خب اخه شنونده ی خوب بودن توی ذات و اخلاقه یه ادمه..

اخر ماه میریم خونه ی جدید،خونه ی بزرگتر،با یه تراس،با ویوی شهر..همیشه ویوی شهر توی شب رو دوست دارم.فکر کردن به اینکه هزارهزاااار ادم توی این شهرن با هزاااار هزااار قصه‌ی متفاوت...

من عاشق صدای نفس کشیدناتم مادر،صدای هن و هون کردنات توی خواب..عاشق اینکه کف دستای کوچولوتو میزاری روی بازوم که خیالت راحت بشه کنارتم...عاشق ذره ذره وجودتم...کاش مادر خوبی بشم برات..کاش یه جنتلمن تحویل دنیا بدم...کاش بتونم طوری تربیتت کنم که بهترینه خودت باشی...که عشقت کنارت لذت ببره ..که خودت از زندگیت لذت ببری...

جااااان منی مادر...

در نهایت همه چیه من تویی...دلتنگیای منم گذرااست‌‌‌...همیشه میاد و میره...