جهت ثبت در تاریخ باید بگم مجددا پروژه مهدکودک با شکست مواجه شد.
البته این دفعه یه روز پسری رو بردم مهد و به مدت یک ساعت هم اونجا پیش مادربزرگش بوده ولی زده زیر گریه و این چنین شد که مادربزرگا تصمیم گرفتن این یکسال رو هم زحمت نگهداری گرشی رو بکشن.
بعد از شکست این پروژه،پروژه ی دیگری رو اغاز نمودیم،پروژه از شیر گرفتن.
که مصادف شد با پریودی و هزار درد بی درمون دیگه.یعنی به حدی این هورمونای من گوزپیچ شدن که خودشونم نمیدونن دارن چه گهی میخورن.
خلاصه الان دو شب و سه روز هست که به قندک شیر نمیدم.حس غم و اندوه و درد و بیماری هم دارم و نگران پسرم که مریض نشه.
حداقلش اینه که فعلا این پروژه رو تونستم به ثمر برسونم.
الانم ساعت نزدیک ۲ شب هست.شازده جان هنوز دارن بازی میکنن و بنده هم یه مادر شاغل هستم که فردا ۶ صبح باید رهسپار محل کار بشم.