گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

1

هفته ی دیگه که بیاد دو ماه از عقدم میگذره.باورم نمی شه هنوز.راضیم از همه چیز.ولی تا دیقه ی نود قرار بود یه راه دیگه ای رو برم.

به هر حال اون مورد عاقلانه رو انتخاب کردم.گرچه علاقه هم توش بود ولی نه از اون مدل علاقه ها و عشق ها که بدونی طرف جونشم برات میده.

من توی روابطم همیشه با کسی بودم که دوستم داشته و عاشقم بوده.نمی تونم دنبال کسی راه بیوفتم که علاقه ای بهم نداشته باشه هر چند که خودم عاشقش باشم.شاید چون آدم مهرطلبی هستم یا هر مرض دیگه ای.ولی مردایی که توی زندگیم بودن همه دیوانه وار دوسم داشتن یا حداقل اینجوری نشون میدادن.ولی خب از حق نگذریم دوتاشون واقعا دوستم داشتن.مرده صداشون می کردم زنده جواب میدادن.ترسی نداشتم از اینکه کاری کنم که از چشمشون بیوفتم.میدونستم اول و آخر دلشون گیره.

حالا شوهرم دوستم داره ولی نه اون مدلی.قبلا عقیده ام این بود که می تونم هر مردی رو دیوونه ی خودم بکنم.نمی دونم چرا همچین احساسی رو داشتم.شاید واسه اینکه شکست نخورده بودم یا دنبال سوژه هایی نرفته بودم که احتمالشو میدادم موفق نشم.به هر حال همچین حسی رو داشتم و هنوز یکم دارم.می دونم که می تونم شوهرمو دیوونه و عاشق خودم بکنم.اما واسه شوهر دست و بال آدم بسته س و اینکه خانواده ها همیشه خودشونو میندازن وسط.

عیب روابط زناشویی اینه که میدونی همیشه هست.هر وقت بخوای هست.و وقتی پیشته اون نهایت لذت رو نمی بری چون خیالت راحته که هست.ولی توی روابط دوست دختر و پسری از کوچکترین فرصتها واسه باهم بودن استفاده میشه.کلی حرف هست که فکر میکنی زود و تند باید بزنی.همیشه حرف داری واسه زدن.

نمی دونم شاید هم واسه اینه که من از گذشته م چیزی واسه شوهرم نگفتم و توی روابط قبلی نصف صحبتهام درباره ی تحلیل رفتارم توی گذشته بوده!!

شووری جان یه شهر دیگه زندگی میکنه.من الان یه ماهه اومدم پیشش.خاله و دایی هم اینجان.من صبح تا عصر تنهام.در واقع شب تا صبح هم تنهام.خب اون میره سر کار و وقتی میاد خسته س و از این ک س شعرا...یه جورایی دور از خانواده ت احساس تنهایی شدیدی میکنی وقتی بی توجهی شوهره رو هم ببینی.

این چند روز آخر خیلی بی حوصله و تخمی شدم.اگه قرار باشه زندگی تا اخرش اینجوری باشه واقعا مسخره و تخمیه.و ادم زوود خسته میشه.اونم من!که همه چیز زووووود دلمو می زنه.

دلم میخواست امروز عصر خونه می موندیم و شیطونی می کردیم.ولی گیر داد که  بریم خونه خاله.اونجا هم رفتیم دو ساعت الاف شدیم.چون دختر خاله رو میخواستن ببرن راه آهن و ما هم باهاشون رفتیم.دو ساعت توی راه.صمآ بکم!نه آهنگی نه حرفی.فقط کونمون خشک شد توی ماشین.

اونم که فقط سرش  توو گوشیش باشه براش فرق نمی کنه کجا باشه.

چقدم امروز چسان فسان کرده بودم واس خودم!اینجوری که ضد حال می خوری کلا ریده میشه به حالت.

چند روز دیگه بر میگردم خونه و این روزهای آخر خیلی کمتر از همیشه باهم وقت می گذرونیم.دیروز هم من با دایی و زنش رفتم بازار و کل عصر رو نبودم.وقتی هم اومدم شام خوردیم و د برو واس خواب.

منم که خوابم نمی بره.از اونور لنگ ظهر از خواب بیدار میشم.یه ساعت مونده به اینکه شوهره بیاد تند تند چهارتا ظرف میشورمو یه خونه مرتب میکنم و همین.شب هم تا چهار صبح خوابم نمی بره.شوهری هم که نهایت 12:30 اینا خوابه.

حتی حوصله ی اینکه بخوام برم سر کار رو هم ندارم.و حتی حوصله ی این همه بی پولی رو هم ندارم.حتی حوصله ی مجرد موندن رو هم نداشتم!

فکر کنم عوارض قرصاییه که  میخورم !والا!

فعلا تنها جذابیت زندگی واسم همون روابط بی ادبی و خاک بر سریه.اونا هم نهایت تا چند وقت جذاب میمونن.اصن گه به این زندگی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.