گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

8

دلم واسه دانشجو بودن تنگ میشه.این دو سال آخری خیلی خوب بود.گروه خوبی بودیم.امروز رفتم دانشگاه و هی میگفتم آخی یادش بخییییر!!!

چقد زود میگذره همه چیز و چقدر دنیا میچرخه.دارم دنبال رشته می گردم واسه ارشد.پارسال چه نقشه ها داشتم.امسال با همسری می خوایم یه رشته شرکت کنیم و دوتایی باهم برنامه ریزی کنیم که نخونیم!امسال فقط باید تهران قبول بشم و فقط هم روزانه!چون دیگه خونه ی بابا جان نیستیم که شهریه اووورت ریخته بشه.خلاصه به نظر خودم الکی دارم ثبت نام میکنم ولی خب از این اداهاست که یعنی آره ما میخوایم همچنان ادامه تحصیل بدیم!با اینکه شوهر هم کردیم!حالا همسر مجبووووره. باید قبول بشه و بره درس بخونه که ارشد بگیره و مدیر عامل بشه!!!!چقد شیکلکای اینجا محدوده!دست و بال آدم بسته ست.

استاد گرامی هم یه تغییر کوچیک توی مطالعاتم انجام داده و من الان باید کلش رو بهم بریزم.همچین میگه این فصلو با اون جابه جا کن انگار الکیه..خب من کلی ریز آیتم شماره گذاری کردم و ....کلا خانم استاد دهنت سرویس!

حالا یه نفر پیدا شده وبلاگمو میخونه من چقد اکتیو شدم!جنبه ندارما....

نظرات 1 + ارسال نظر
1063 یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 17:56

:)) کی می‌خونه وبلاگت رو؟!
ینی شما میشی همسر مدیرعامل؟! :دی
کماکان پیشنهاد می‌کنم یه هنری یاد بگیر و اول به فکر شغل باش نه ارشد!
آمار بازدیدت 66 بود، همنام خودت :دی

بگو ایشااالله
من دوست ندارم برم سر کار
کنکور رو هم واس خنده ش میرم!
وای چه هیجان انگیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.