یه وقتهایی مطمئنی که دوستت داره.بهت ثابت شده.هیچ چیزی رو به حساب کوتاهی کردنش نمی زاری... می دونی تا پای ِ جون باهاته...
کاش مطمئن بودم عاشقمی...اون وقت هیچی برام مهم نبود...فقط مهم این بود که زیر یه سقف باهم زندگیمونو بکنیم....کاش مطمئن بودم .
یه فولدری رو پلی کردم که نباید!بغضه گلومو گرفته...حس میکنم یه دیوار بین من و همسره...هرچقدم که دوسش داشته باشم بازم حس می کنم بینمون فاصله س.
فکر کنم باز هورمونها بهم ریخته!
توی یه وبلاگی مرده خانمش رو با اسم مهربان خطاب می کرد.خیلی به دلم نشست.مهربان....
می خوام از فردا یکم جدی تر بشیم.
عجب حسی به من دادی...نه خوشحالم نه غمگینم....
از اون آهنگهایی که به آدم تقدیم میکنن!
از اینکه تولدم نزدیکه خیلی ناراحتم.دوست دارم روز تولدم برم یه جایی گم و گور بشم.یه جایی پیشنهاد بدین.
پ.ن1: یه وقتهایی باید افکارتو حتی پیش خودت سانسور کنی.اونوقت یه جمله ی بیخود که می نویسم نا خودآگاه سریع پاکش میکنم.
پ.ن2: چرا نمی رم بکپم دیگه!5 صبح شد.
عاقا قبول ما مردا بیعرضه. ولی اگه زن من راجع بهم اینجوری فک میکرد و حرف میزد قطعا یه بلایی سر خودم که نه! ولی سر اون میاوردم!!
امیدوارم زن من قبل از ازدواجم این حرفارو بهم بزنه و این چیزارو بیعرضگی خطاب کنه واسم!!
من هیچ شناختی روی همسری شما ندارم، ولی پیشنهاد میکنم حرف بزنی راجع به این مسالهای که خعلی واست مهمه.
و اینو بدون گاهی یه حرفی رو میزنی و اون حرف ممکنه مدتها تو ذهن همسریت بمونه.
من حرفامو زدم در حد همین دو جمله که من دوست دارم همچین مراسمی رو.
بله می دونم.به همین دلیل صحبت بیشتر راجع به این موضوع رو جایز نمی دونم و سپردم به خودش که تصمیم بگیره!
حتی اگه اون هم بخواد جدیتر بشه و گاهی به اسم مهربون خطاب کنه تورو، مطمئنم خودت مسخرهاش میکنی و مسخره بازی در میاری که اونم پشیمون میشه.
قطعا از هورمونای بیخودته این حال.
".دوست دارم روز تولدم برم یه جایی گم و گور بشم.یه جایی پیشنهاد بدین" ----> ویشنهاد من: کازابلانکا!
هنوز از دست 2تا پست قبلیت عصبانیم!!( به من چه آخه!)
منم عصبانیم اتفاقا!
شما مردا متوجه نیستین مراسم عروسی ِ یه دختر چقدر واسش مهمه و چقدر دوس داره رویایی باشه !حالا ما از خیر رویایی بودنش گذشتیم اما تاوان بی عرضگی های شما در طول زندگی رو ما نباید بدیم!(مییخواستم این تیکه رو پاک کنم اما حوصله سلکت کردن نداشتم!)