گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

39 برنامه ی رازها و نیازها...بفرمائییییید!

دیشب تا صبح اصلا خوابم نبرد.تا ساعتای 9 بیدار بودم و دیگه تصمیم داشتم نخوابم.یه چندتا برنامه ی روانشناسی دانلود کرده بودم داشتم گوش میدادم. گوش دادن به این تیریپ برنامه هارو واسه این دوست دارم که یارو مثلا زنگ میزنه و مشکلاتشو میگه! بعد میگم اوه عجب زندگی ِ قاراش میشی! خودمم زندگی قاراش میشی داشتم. و به این نتیجه رسیدم آدم افسرده ی مالیخولیایه شیداگونه موجودی هستم! هم سر انصراف از دانشگاه،یه رشته ی الکی دیگه خوندن، ول کردن کار، ارتباطهای مسخره، ساعت خواب های عجیب غریب....!موجود وحشتناکی بودم.حتی الان که بهش فکر میکنم، می ترسم!و البته از این تیکه که هولاکویی همیشه یجور میگه برنامه رازها ونیازها بفرمائیییییییدش هم خیلی خوشم میاد:)) مردک خل!

قبل اینکه بخوابم به همسر پیام صبح بخیری رو دادم و براش چندتا عکس ژیگولانس از خودم فرستادم.شب قبلش بهم گفت چندتا عکس بده ببینمتتتت...و من همچون تپه ی پیپی گفتم حوصله ندارم!! بعدش عذاب وجدان گرفتم ونیمه شب که بیکار بودم چندینتا عکس گرفتم براش.خلاصه اندکی خودمو لوس کردم و دیگه خوابیدم.

ظهر مامان اومد بیدارم کرد که نیم ساعت هلی رو نگه دارم تا مامانش بیاد و اونا برن مراسم ختم.وای بساطی شد با این بچه!

کرم مرطوب کننده رو برداشته بود و چهارتا انگشتش رو توی قوطی کرم می کرد و میمالید به دست و بال من!بعد مالید به صورت خودش و هی هم قربون صدقه ی خودش میرفت و من هی جیغ ویغ می کردم که خاااااله کمتر بردار...خاله گند زدی...خاله زدی توو چشمت و البته من رو هم با دوتا دست و دو تا پای پر از کرم تصور کنین که نه راه پیش داشتم نه پس!

اینم هی به صورت و چشم و چال و موهاش کرمارو میمالیدو میگفت عزیییییییزم...عخخخخشم....فنننننسممم( نفسم!)

بعد هم که کارش تموم شد با همون دستای پر کرم رفت و آیینه های خونه رو مورد عنایت خودش قرار داد و شولوپ شولوپ رد دستشو می نداخت:))

عصری هم مادرشوهر و پدر شوهر اومدن خونمون.و در مورد تاریخ عروسی صحبت کردن و قرار شد بندازیم همون تابستون.الان خیالم راحت شد.دیگه بدو بدو ندارم.می تونم راحت کارهای گرفتن مدرک رو هم بکنم بدون اینکه گندش در بیاد.

می تونم بعد عروسی برم توی خونه ی خودم و دیگه مجبور نیستیم بعد عروسی دو ماه منتظر بمونیم تا اجاره نامه ی این خونه که توشه تموم بشه و باز دردسر خرید جهاز داشته باشیم.

االان می تونم قبل مراسم بریم و خونه رو عوض کنیم و من اسبابمو بچینم و آسوده و راحت.

و تایم بیشتری هم واسه وزن اضافه کردن دارم و دیگه می تونم خودمو به 54 برسونم و هورارا!

و اینکه می تونم چند ماه بیشتر پیش ننه بابا جان بمونم.هییییچ جاااااا خونه ی بابای آدم نمیشه!!!:دی

دوره ی قرصهامم فردا تموم میشه و بسیار خوشحالم که دیگه مثل آدمهای مریض مجبور نیستم مشت مشت قرص بخورم و از شر این حالت تهوع لعنتی هم راحت میشم.

فقط خدا کنه خوب شده باشم.هفته ی دیگه باید برم چک کنم...بگه خوب نشدی خودکشی میکنم ها!

نظرات 1 + ارسال نظر
BoBo یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 01:24

کار خوبی کردی بابت عکسای یهویی صبحت، فک می‌کنم روزش رو واسش خوب شروع کردی.
چه خوبه که فهمیدی سبک زندگی بیخودی داشتی :دی ولی مطمئنم قصد تغییرش رو نداری :دی شایدم قصدش رو داشته باشی! ولی انجامش نمی‌دی :دی
انشالله خوب شدی دیگه (از لحاظ مریضیه میگم!)


انشالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.