گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

اومدم واس رفیقمون که تازه بابا شده چندتا نکته بگم ذهنم یاری نکرد

فقط کاش یکی بود اون اوایل بهم میگفت همه چیز درست میشه...

که عجله نکنم واسه برگشتن به روال قبل

کاش یکی بود شوهرمو توجیح میکرد که یه باری از رو دوشم برداره

نمیدونم ها،شاید سعی خودشو میکرد ولی من نمیدیدم

نمیدیدم چون حس میکردم فقط زندگی منه که دچار تغییر شده،فقط منم که بدبخت شدم و دهنم سرویسه تا اخر عمر:))

این بهونه که بچه فقط با تو آرومه هم بهونه مزخرفیه

یه جا خوندم نوشته بود پدر و مادر شدن یعنی صبر بینهایت...و واقعا همینه..



نظرات 4 + ارسال نظر
Bobo سه‌شنبه 18 مرداد 1401 ساعت 01:16

واقعا خسته‌کننده است شرایط

آره هم دایی شدم، هم عمو.
اما هنوز خاله و عمه نشدم


اونم میشی،دیر نشده

BoBo دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت 17:22

این روزا خواهرم خونه ماس، با بچه‌اش!
دیشب ساعت 3.5 رفت بخوابه و محبوبه هم قرار بود همون موقع بیدار بشه که شیفت رو تحویل بگیره. منم دیدم محبوبه خسته است بیدارش نکردم و گفتم خودم به تنهایی نگه میدارم تا اون بیشتر استراحت کنه. دیگه از خودگذشتگی و ایثار و همین چیزا!!
ساعت 4.5 شده بود، یعنی یه ساعت بود که تنها بودم با بچه‌ها. البته تقریبا تو حالت خواب و بیدار بودن که یکی‌شون ریدنش گرفت! و رییییییدها! وقتی هم که می‌رینن گشنه هم می‌شن!
حالا بین دو راهی قرار گرفته بودم که اول تمیزش کنم بعد غذاشو بدم یا اول غذاشو بدم بعد تمیزش کنم؟!
با پستونک یکم سرگرمش کردم و مای‌بی‌بی‌اش رو باز کردم که اون یکی دیگه هم بیدار شد! یه چیزی تو مایه‌های اژدهاس! سیری ناپذیر! حالا باید یه شیشه شیر دیگه هم درست می‌کردم و کون بچه قبلیو تمیز می‌کردم و شیرش رو هم می‌دادم که دیگه سروصدا نکنه!
دقیقا تو همچین شرایطی بودم که اژدها نق‌نق کرد و محبوبه بیدار شد و من نتونستم ماموریت غیرمممکن رو تموم کنم! و خودش سه سوته هم کهنه اونو عوض کرد، هم شیر دوتاییشونو داد!
خلاصه خواستم بگم که سعی می‌کنم کمک کنم! اما نمی‌دونم واقعا کارهام کمک حساب میشن یا نه!

وای چه اوضاعی
محمد تا الان یه بارم پوشک کثیف گرشا رو عوض نکرده.در این حد!
یه چیزی هم هست که شما مردا تواناییتون در همین حده دیگه...ولی باید از محبوبه بپرسی که حساب میشه یا نه
اخی دایی هم شدی پس؟

BoBo یکشنبه 16 مرداد 1401 ساعت 20:52

ذهنت چرا یاری نکنه؟
از یه آدم باهوش که مدارک باهوشی‌اش هم موجوده، بعیده

چه انتظاری از شوهرت داشتی؟


ذهنای باهوش زود خسته میشن اخه
تو وضعیتت کلا فرق میکنه،مجبوری کمک کنی،دو تا بچه رو که همزمان خانمت نمیتونه نگه داره...
شوهر ما کلا تنبله اقا،سر جمع در طول روز شاید بیست دیقه هم گرشا رو نمیتونه نگه داره.
یعنی من اگه کمک نداشتم تا الان مرده بودم
کمک کنین دیگه،کنار خانمت باش.اعصابشم خورد نکن

نجمه پنج‌شنبه 13 مرداد 1401 ساعت 12:08

بچه من ۱۷ روزشه ، خیلی خستم ، زندگیم بهم ریخته ، فکر نمیکنم دیگه به قبل برگردم

حق داری
منم همین فکرو میکردم
ولی درست میشه
قبلا هرکی به من میرسید میپرسید الان دیگه سختیاش کمتر شده نه؟منم میگفتم سختیاش کم نمیشه فقط تغییر شکل میده..والا
راستی تبریک میگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.