گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

98 خاکستری متالیک-ترمز زانتیا-چراغ اسپرت-شیش ماه بیمه!

ماشین خریدیم.یوهاهاها....

دیروز پدرشوهر یه ماشین گرفته بود که من رنگشو اصن دوست نمیداشتم.خلاصه جوری شد که اون ماشین معامله ش بهم خورد و یه ماشین دیگه پیدا کردن.این ماشین جدید رو بسیار زیاد دوووست میدارم.خووشگلانسه!باهاش رابطه عاطفی پیدا کردم.الانم دلم براش تنگ شده:|

از فردا هم به عشقش میرم گواهینامه م رو تمدید میکنم.حالا از فردا نشد از پس فردا.گرچه می دونم همسرو به من ماشین نمیده.خودش خیلی شوماخره.اصن یکی از نکات جذاب و زکزی که واسه من داشت همین دست فرمونش بود لامصب.اصن پارک دوبل میکنه بیاو ببین.آدم حالی به هووولی میشه.

نمی دونم بقیه دخترا هم همینجورین یا من خیلی مورد دار هستم.اصن دست فرمون ِ طرفم خوب باشه خیلی دلم میخوادش( الان معادل بی ادبیشو نمیتونم به کار ببرم اینجا!خانواده نشسته خب!)

کنار ماشین و آرایشگاه و سفره ی عقد تیک خورد و از این بابت خوشحالیم.

امروز هم رفتم و جهاز خریدیم.بگین چیییی؟ سجاده و جا نماز.یه سفید جینگیل مستون داشتم قبلا.یکی دیگه هم گرفتم.یه ترمه هم گرفتم واسه قسمت مردونه.و دوباااااره چادر نماز خریدیم که وای وای خیلی خووووشگله.حالا نیست خیلی نماز میخونیییییم....واسه مهمونامون گرفتم خب.


97

در کل ما فقط در حال مسخره بازی هستیم و حرف جدی کم میزنیم.یا وقتی یکی حرف جدی میزنه اصن متوجه نمیشیم!

در راستای این اخلاق های گندمون، امشب همسرو گفت من فیلم گذاشتم میبینم.گفتم ببین.بعد یه ساعت پیام داد که وای خوابم برده بود ها! منم گفتم آخی خوب بخواب مگه مجبووووری؟

بعد همسرو گفت عزیزم خوابیدن بدون تو که خووواااب نیست مرگههه....خب با توجه به شناختی که از همسرو دارم حتی یه درصد هم احتمال نمی دادم این جمله ی لوووسی که گفت جدی باشه. من هر هر خندیدمو گفتم اوووووووق!!!

به همین برکت!

بعد دیدم همسرو پنچر شد و اینا.و گفت اتفاقا بدون تو خواااااب اینقدر میچسبه.گفتم آره خب درکت میکنم!!:دی (دیگه اینجا فهمیدم که نباید میخندیدم!باید من هم یه جمله ی لوس میگفتم!)

تا همین چند دیقه پیش که گفت من میرم بخوابم.تو هم برو یه وری واس خودت بخواب.طرف من هم نیای:))

گفتم ااااااااااا چس نشووووو....خب ببخشید خندیدم.فکر کردم شوخخخخیییی میکنی و اینها.

خودمو هی لوووس کردم و مثه گربه لای دست و پاهاش به صورت مجازی لولیدم که ختم بخیر شد.البته مثلا در حد دو دیقه فقط.بچه م مث من چس نمیشه.زووود از چسی در میاد.

اینارو مینویسم چون حسهای خوبشون بعد یادم بیاد.

چند وقت پیشا مسج های اول رابطه رو می خوندم یعنی حالم بهم خورد اینقدر که لوس بودیم.اه اه....

اصن رابطه ای که همیشه خوب باشه و هی لوس باشیم واسه من خسته کننده ست.الان یه هفته س هی لووووسیم  و خوبیم.امروز داشتم سعی میکردم یه بهونه پیدا کنم سگ بشم اما پیدا نکردم :)) 

انشالله هفته بعد پریود میشیم از خجالتش در میایم.


امروز فینگیل بچه اول بهم دستور داد که خاله بالش بیاره...رفتم بالش آوردم براش.ازم گرفته و بهم میگه مرسی دخترم :))

یه بچه ی یک سال و ده ماهه ی ریز میزه با یه عالمه موی فرفری...وای خدا من از این موجود چجوری جداااااا شم آخه !

96 رهن کامل!

به سلامتی و میمنتی امشب فهمیدیم که قرارداد اجاره ی خونه ی فعلی همسرو تا آخر اردیبهشت هست نه تا آخر خرداد.

منم که همینجوریش تنبل شاه عباس بودم.الان تصور کنین که دچار رخوت بهارگونه هم شدم دیگه هیچی.

حالا واسه فردا و پس فردا قرار گذاشتم با بقیه که برم دنبال کارها.وقتی با کسی قرار میزارم مجبور میشم برم.

یه مرضی هم جدیدا کشف کردم، اسمش مررض دیوارگردیه.

این آدمایی که تازه برنامه ی دیوار رو دانلود میکنن دیدین؟

هی همه چیز به نظرشون بامزه و قابل خریدن و قابل فروختن میاد.یعنی دیووونه میکنن آدمو ها! من امروز واسه گشتن دنبال خونه این برنامه رو بالاخره نصب کردم و دیدم دچار همچین مرضی شدم و داشتم بقیه رو دیووونه می کردم و خیلی خنده دار بودم.خیلی هم خودمو کنترل میکردم ها.اما بازم قیمت بعضی خونه ها به نظرم خیلی ایده آل میومد و هی به همسرو میگفتم.اونم میگفت قربونت اینا دووووووره.توی همین چهارتا منطقه ی که بهت گفتم بگردم.من ولی کل تهران رو گشتم. به جز اون چهارتا منطقه!

95 لیست

این جور روزهایی که حالم خوشه...و عاشقم ...و همسرو رو واقعنی دوست میدارم...و ذوق و شوق زندگی دارم،مدام لیست درست می کنم واسه خودم.

لیست خریدهای عروس...

لیست خریدهای داماد...

لیست کارهای عروسی...

لیست آهنگ های عروسی...

لیست مهمانها...

لیست زمان بندی کارها...

لیست خرید جهیزیه...

و الی آخر.

واسه روز زن رفتیم از ممند( فامیل آقای فروشنده!) خرید کردیم.282 هزار تومن شد و از اونجایی که با همسرو دوسته بهش 82 تومن تخفیف داد.اونقدری که از این تخفیف خوشحال شدم از کادوی روز زنم خوشحال نشدم ها...حالا قصد دارم خرید لوازم آرایش و بهداشتی رو از ممند تپلی انجام بدم و هی منتظر وایسم ببینم چقدر بهمون تخفیف میده که هی ذوق کنم.

آهان یه لیست هم  دارم که توش می نویسم فلان کار رو کجا انجام بدیم.چون همسرو یه شهر دیگه س و هی باید کارهارو تقسیم بندی کنیم که چی رو از کجا بخریم که مناسب تر در بیاد.

لباس عروس رویاییم رو ندیدم هنوز...نگرانشم.


94 حساب و کتاب

این روزها همش در حال حساب و کتاب کردنیم که چقدر پول واسه ماشین بدیم چقدر واسه خونه بدیم چقدر واسمون میمونه و....

الان واسه ماشین و خونه مشکلی نداریم.مشکلمون برگزاری مراسم عروسی هستش.هی براش پول کم میاد و من نمیدونم خاله جان میخواد چیکار کنه و تلاش میکنم دخالت هم نکنم.

عجالتا دنبال یه ماشین خوب هستیم که بعد بریم دنبال خونه بگردیم. پدر شوهر جان که اعتقاد شدیدی به خرج بی رویه و الکی پول داره، مدام میگه همه ی این پول موجود رو بدین و یه ماشین خوب بگیرین که چشم فلانیو فلانی در بیاد! کلا منطق جالبی دارن!

حالا با شوهرو تصمیم گرفتیم یه ماشین با قیمت مناسبتر بگیریم که یه مقدار پول واسه مراسم هم بمونه.

اصن یه حال ِ تنبل و بی حوصله ای دارم این روزها...باید برم مدرک اصل دیپلمو بگیرم.یکی بیاد به من کمک کنه خب.

یکی هم بیاد من رو ببره دکتر زنان دوباره.

همش منتظرم خودم خوب بشم.اعتقاد خیلی قوی به سیستم ایمنی بدنم دارم ولی نمی دونم چرا در این مورد داره کوتاهی میکنه.شایدم مرضم از نوع روانی و وسواس گونه باشه.چون وقتی همسرو کنارم بود و هزارتا کار داشتیم متوجه این مرض نبودم.اما الان که بیکارم باز گیر دادم بهش که وای ال شدم بل شدم!

یه ماه دیگه هم کنکوره و هیچ گهی نخوردیم.

دنبال یه کار غیرمرتبط با رشته م هستم!یعنی اعتماد به نفسم توی کارهای معماری صفره ها!صفرررر.

93 بی تو به سر نمی شود...

همسرجانو رفت تهران و امشب اولین شب ِ که بعد یه ماه تنها باید بخوابم و نیست که هی توو بغلش بلوولم...خیلی ووول می خورم من!

 دلم تنگ شده براش و دیشب وقتی خواب بود خیلی یواشکی توی بغلش گریه میکردم که داره میره.شر شر اشک می ریختم و می بوسیدمش.اونم توی خواب و بیداری هر از چند گاهی دستمو که توی دستش گرفته بود محکم فشار میداد.در این حین ناگهان این دستگاه فیس کنشون چنان فیییسی می کرد که من سکته می زدم!!

خونشون یه قرتی بازیای مسخره ای داره که نگو! آخه کی توی خونه ش از این فیس کن ها میزاره.هی آدم فکر میکنه یکی بالا سرش عطسه میکنه!

خلاصه با تمام این اوصاف امشب وقتی اومدم توی تختم مستقر شدم، سریع لپ تاپ رو آوردم بیرون و شروع کردم سریال ها رو دانلود کردن که به به چه همه سریال ندیده دارم!!!

خدایا یار مارا به سلامت برسان....الهی آمین.


92 خباثت

زشته من اینجا در مورد مسائل جنسی صحبت کنم ؟

یعنی واقعا در زندگانی یه حرفهایی باید وجود داشته باشه که نباید به هیچکی زد؟

خب اینکه خیلی بیخوده!

بالاخره همسرو اون عدد طلائی رو پرسید! که چندتا دوست پسر داشتی؟

بهش گفتم وایسا بشمارم.شروع کردم با انگشتام حساب کردن و تا 12 شمردم که همسرو زد پس کله م و گفت جدی بگو...و من جدی گفتم خب وایسا دارم میشمارم دیگه!!

به هر حال من بردم!چون اون عدد طلاییش 3 بود و از من 4.البته هرچی فکر کردم یکی این وسط یادم نمیومد.یعنی من دوست زیاد داشتم.ولی خیلیاشون رو حساب  نمیکنم.و همیشه توی شمارششون قاطی می کنم که کیارو باید حساب کنم!به هر حال دوست پسر/دختری یه معیاری داره که بعضی روابط این معیار رو نداشتن از نظر من.

مثلا رابطه ی کمتر از 6 ماه رو نمیشه حساب کرد.رابطه های نتی  که اصلا طرف رو ندیدی رو هم همینطور.ولییییی با این حال نمی تونم آنتونی رو حساب نکنم!


خب من نمی تونم نگم!

از اونجایی که در این سفر انگار عروس و دوماد، مادرشوهر و پدر شوهره بنده بودن!هرجا می رفتیم اتاق خواب رو غصب میکردن و ما دوتا قاطی بچه ها ردیف به ردیف توی هال می خوابیدیم!و خیلی مودب بودیم.حتی اتاق خواب همسرو رو هم غصب کردن!خدا به من رحم کنه وقتی برم یه شهر دیگه و اینا بیان خونمون!اولا که میان که دیگه برنگردن و به زور باید انداختشون بیرون!دوما امکانش هست ما مجبور بشیم بریم توی بالکن بخوابیم!

خلاصه همه چیز تعطیل!تا اینکه اومدیم شهر خودمون!

خب دیگه همین!

البته یه شب خیلی خیلی باحال داشتیم باهم.از اونجایی که خاله اینها خونه ی همسرو مستقر بودن و دایی جان هم تهران نبود و خونه ش رو سپرده بود به ما، ما بچه ها شب می رفتیم اونجا.من و همسرو توی اتاق می خوابیدیم و یه شب مست و لایعقل شده بودیم و مردیم از خنده.و همسرو هی صدای آدمی رو در میاورد که داره کتک میخوره و هی بلند میگفت اوووییی!و برادرها از بیرون اتاق هی داد میزدن که زهر مااار!کلی پشت سر بچه های فامیل غیبت کردیم و رازها و رموز زندگیشون رو ریختیم وسط! بله من  و همسرم همچین آدمهای بدجنس و پلیدی هستیم.

شما هم آگاه باشید که اگه یه حرفی رو به یه آدم متاهل زدین مطمئن باشین که همسرش هم در جریان قرار خواهد گرفت.دیگه هر جور راحتین!

اون شب خیلی شبِ خوبی بود.صمیمی بود، میفهمین؟ همچین شبهایی رو دوست دارم.

91 مثلا سال نو!

خب بعد یه ماه اومدم غرغر کنم و برم.

االان شوهرو رو فرستادم بره خونه مامانش و خودم موفق شدم یه تایم خالی پیدا کنم که این لپ تاپ عزیز دلمو روشن کنم.گرچه الااناست که مهمونای مادرشوهرو برن و شوهرو بیاد دنبالم که برویم و کادوی روز مادر بخریم.کادو روز زن هم که انگار خبری نیست!

بدم میاد از این روزهای مناسبتی که هی ازت می پرسن کادو چی خریدی و کادو چی دادی؟عیدی چی گرفتی؟ فلان چه کردی و بلان...خب کوفت هم نگرفتم عجالتا! حالا گله مندی از خاندان شوهررو رو بزاریم واسه بعد!!

فقط در این حد بگم که یه پدرشوهر دارم که عقلش  و رفتارش اندازه بچه ی 10-11 سالست.

میخواستم بگم بچه ی 4-5 ساله، بعد دلم نیومد!آخه بچه های 4-5 ساله دوست داشتنی هستن!

از اینکه شوهرم غرغرو نیس خیلی خوشحالم!چون اگه قرار بود اون هم اندازه ی من غرغر کنه دیگه نوبت به من نمی رسید!البته من زیاد غرغرو نیستم.بیشتر از این آدما هستم که خودشون رو چس میکنن!و شوهرو هی بهم میگه چس کنت رو از برق بکش عزیزم! البته دختر خوبی بودم و توی این مدت که باهم بودیم  فقط یک بار خودمو چس کردم.بدجور هم چس کردم ها!

راستی سال نو مبارکی!:))