-
۱۵۵ و اینک...
شنبه 3 مهر 1395 11:37
مامانایا اومدن.دیروز دعوت دایی کوچیکه رفتیم فشم. هنوز بساط رو پهن نکرده بودیم که پدرشوهر پاش پیچ خورد.دیگه همسرو و برادرش بردنش بیمارستان.قوزک پاش از دو جا شکسته.امروز عصر وقت دکتر متخصص گرفتیم. پدرشوهرو ید طولایی در شکستگی پا داره.ی بار تصادف کرده بود و پاهاش خورد و خاکشیر شد.تا سالها خاله اینا گیر و گرفتار...
-
۱۵۴ مهمان مامان
یکشنبه 28 شهریور 1395 12:23
سه شنبه خانواده ی من و همسرو باهم میان اینجا.خیالم آسوده شد که باهم میان.بلاخره مادر آدم کنار آدم باشه یه چیز دیگه ست. حالا بماند که نمیدونم قراره چجوری اینجا جا بشیم!همسرو میگه اتاق خودمونو بدیم مامانش اینا،اون اتاق رو بدیم مامانم اینا،خودمون اینا هم بریم توو پذیرایی. خب من خوشم نمیاد کسی روی تختم بخوابه.اصن از بچگی...
-
۱۵۳ سالگردانه
پنجشنبه 25 شهریور 1395 02:10
امروز سالگرد عقدمون بود.هیچ برنامه خاصی نداشتیم.کلا در قید و بند این چیزا نیستیم! عصری ساعت چهار رفتم خونه خاله و با دخت خاله رفتیم آرایشگاه.موهامو بسی زیاد کوتاه کردم.یعنی کوتاه کوتاه ها،از اینا که پشتش کوتاست،جلوش بلنده. هنوز به قیافه جدیدم عادت نکردم.ولی بقیه میگن بهت میاد و بانمک شدی و اینا. تا ساعت ۸خونه خاله از...
-
۱۵۲سرجهازی
چهارشنبه 24 شهریور 1395 02:54
برادرشوهر کوچیکه کنکوریه.حالا نشستن منتظر که نتایجش بیاد.از اونور مادرشوهرخانم کشف کردن که اگه شهر خودمون قبول نشه میفرستیمش آزاد تهران. الان دقیقا شعورشون در همین حده که اول زندگی سرخر بفرستن واس من؟دانشگاه ملی رو ول کنه پاشه بیاد اینجا که پختن براش؟ چه بدبختی دارم من. حالا میخوام با شوهرو صحبت کنم.خود شوهرو مخالف...
-
۱۵۱ پیرمرد
چهارشنبه 17 شهریور 1395 01:17
امشب با همسرو رفتیم سینما،توی این بی پولی ۵۵تومن هم پول عطر رفت توو پاچمون.رسما ۱۰-۱۵ برج حقوق همسرجان تموم میشه.البته هردو ماه رفتیم مسافرت.ماه قبل یه سری از لوازم خونه رو هم خریدیم.نم نمک پس اندازه هم داره خرج میشه. فیلم سایه های موازی رو دیدم.از الان بگم که شهاب حسینیش خیلی کمه و اصن به تبلیغاتش توجه نکنین.ریتم...
-
۱۵۰ وقتی غربت توو صداته..
دوشنبه 15 شهریور 1395 01:43
یه چند شب بود دلم خیلی گریه میخواست.دیروز که زنگ زدم به مامانم،وقتی گفت هلن عکستو توی کیفم پیدا کرده و سراغتو گرفته،خیلی بغضم گرفت.الکی خندیدم که بغضه بره. امشب که داداشم گفت فلان شب مامان مریض بوده و اینا دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم.فکر تنها شدن و پیر شدن مامان و بابا و اینکه پیششون نیستم خیلی سختمه. از گروه تلگرام...
-
۱۴۹ قرتی مانده در گل
سهشنبه 9 شهریور 1395 02:27
امشب مهمون داشتیم واس شام.نمیدونم مهمون که میاد چرا من گند میزنم به غذاهام! دو مدل درست کرده بودم،یه مدلش بسی خوشمزه شده بود.ولی امان از کوکوی چند طبقه.قابل خوردن بود ها ولی بد شده بود.اصن یه مزه ی عجیب غریبی گرفته بود که مونده بودم از کجاش همچین مزه ای در اومده. دیگه حالا،همینی که هست! خاله جان هفته قبل اسباب کشی...
-
۱۴۸بنا به دلایلی
چهارشنبه 3 شهریور 1395 19:26
یه اتفاق مضخکی که توی این مدت واسمون افتاد رو هم بنویسم براتون بخندین. بنا به دلایلیییییی یهو من استرس گرفتم که حامله شدم.دیگه نمیتونم بگم چرا.:دی ولی چراییش هم خنده داره. من فکر میکردم روز بعد پریودی بنا به دلایل پزشکی که خودم کشف کرده بودم و اینکه روز بعد پریودی تخمکی درست نشده و اینها کسی حامله نمیشه و به همسر...
-
۱۴۷بازگشت مفتضحانه
چهارشنبه 3 شهریور 1395 19:01
یه ماه و دو روز از عروسی میگذره و من خیلیییی تنبل شدم برای نوشتن از روز مراسم.از طرفی همچنان در خونه ی جدید بدون نت به سر میبریم و نمیتونم از تایپ کردن با کیبورد لذت ببرم و هی براتون بگم چه عروسی شده بودم وای وای! تا روز مراسم اصلا استرس نداشتم،ولی از شب قبلش استرسی شدم و از این قرصای تپش قلب خوردم که خیلی خوب بودن....
-
۱۴۶ میس یوو
جمعه 18 تیر 1395 03:37
هرچی میگذره بیشتر بهم وابسته میشیم.این سری دوماه پیش هم بودیم.حالا یه هفته هم نشده برگشتم ولی خیلی دلم براش تنگ شده. آخر هفته میاد پیشم،خدایا یار مارا به سلامت برسان. یه سوال!شما هم وقتی یکی از عزیزاتون میره سفر،وقتی تووی مسیرن دلهره میگیرین.من وحشتناک ترین افکار میاد توو ذهنم.خیلی استرسی میشم.گرچه اصلا به روی خودم...
-
۱۴۵ طلاق
چهارشنبه 16 تیر 1395 02:07
دو هفته مونده به عروسی،هیچ ذوق و شوقی واسه عروسی توی خونمون نیست.مثل قبل عقد.دوباره دوماد بیشعور روانی بساطی درست کرده واسمون.خواهرو و دخترش اومدن اینجا. مامانم میگه این دفعه طلاقشو میگیریم.دیگه بسه.خیلی غصه میخورم براش.برای خودش،برای دختر دو ساله ش. خاله بمیره برات که اینقد بدشانس بودی خوشگلم. نمیدونم قراره چی پیش...
-
۱۴۴ خونه ی جدید
شنبه 5 تیر 1395 11:32
بالاخره مامستقر شدیم،همچنان بعد یههفته درگیر و دار چیدن و نصب وسایل و گرفتن سوراخ سمبه های زندگی می باشیم. یه معضلی هم داریم اونم اینه که یه سری وسایل رو افتتاح نکردیم و گذاشتیم واس بعد عروسی.مثلا ماشین لباسشویی رو افتتاح کردیم اما همسرو نمیزاره ماشین ظرفشویی رو هم افتتاح کنیم.منطقشم نمیدونم والا. دیشب رو تختی رو پهن...
-
۱۴۳ نادو ناراحت
سهشنبه 25 خرداد 1395 02:00
نه شوقی واسه عروسی مونده نه جهیزیه خریدن و چیدن مادرشوهرمم دوست دارم،فقط نمیخوام همه ی خبرهای زندگیمو همه جا جار بزنه.اونم با تمام جزئیات.آخه به بقیه چه ربطی داره که ما پاتختی سرویس خواب رو حذف کردیم؟! اصنم دوست ندارم وسایل کهنه و بیخود شوهرو رو ببرم خونه ی جدید. اصنم متوجه نیستن خونه ی تازه عروس با خونه ی مجردی فرق...
-
۱۴۲هی هی
جمعه 21 خرداد 1395 22:59
مامانمو خواهری رفتن.الان مادرشوهرو و برادر شوهرو موندن. کلی خریدهای بزرگ کردیم توی این یه هفته. با گوشیم و خیلی سخته عکس بزارم،ولی خیلی دوست دارم عکسارو بزارم و نظرتونو بدونم. خرید جهیزیه همینجوری نصف و نیمه مونده،کلی ازپولمو دادیم رهن و من ناراحتم،الان همه پولمون رفته،هم جهیزیه مونده هم خریدا. کنسول هم نخریدیم. عبرت...
-
۱۴۱ بدم میاد از این موجود ضعیفی که هستم
دوشنبه 17 خرداد 1395 01:01
حالا توی این هیری ویری و ماراتن خریدامون،سرماخوردگی من چی بود،نمیدونم! خیلی هم پریود و حساس و بی اعصابم و هر لحظه ممکنه بغضم بترکه!
-
۱۴۰ فینگیلو
یکشنبه 16 خرداد 1395 11:40
خبب به سلامتی مامان جونم و متعلقات تشریف آوردن و بخورم این خواهرزاده فسقلو.باعث نشاطمونه،خدا حفظش کنه. توی فرودگاه از پشت شیشه منو دیده،یه مقدار خجالت کشید دخملم،بعد اومدن بیرون و یهو منو یادش اومد که یه زمان یه خاله هم داشته:)) اومدم چسبید توو بغلم و یه هزارتا بوسم کرد.هی هم میگه دلم تنگ شددده بود.عسیییسم. توی باند...
-
۱۳۹ cooking fever
چهارشنبه 12 خرداد 1395 01:59
اینقد زن و شوهر بی ادب و بی تربیتی شدیم که میترسم فردا روز که مامانا بیان سوتی های وحشتناک و ناموسی بدیم جلوشون! شیدا یکی از دوستهای پیله ی دیگه ای که دارم چندوقت پیشها پیام داد و دیدم که دیگه اصن جا نداره این دفعه هم بپیچونم.خلاصه بعد سه سال دوری و بی خبری جواب دادم. نمیدونم چرا حوصله دوستامو ندارم.البته الان حس...
-
۱۳۸ اورکا
چهارشنبه 12 خرداد 1395 01:35
قرار داد بستیم و تمام!صاحبخونمون هم خیلی مرد باحال و رله ای بود.پنجاه تومنم بهمون تخفیف داد و گفت تا هر وقت دوست داشتین بشینین.خیلی هم پولدار بودنا.خدا بیشترش کنه! اینم از این. میریم مرحله ی بعدی...
-
۱۳۷ پایان املاک گردی
یکشنبه 9 خرداد 1395 16:18
دیروز با خاله و شوهرخاله رفتیم خونه رو دیدیم.خاله که کلی خوشش اومد و بیشتر از این بابت خوشحال بود که تقریبا خونه هامون نزدیک هم شد و دسترسیش خیلی راحته. شوهرخاله به نکته ی ظریفی اشاره کرد و فکر کنم نقطه ضعف خونه سیستم سرمایشش باشه.که دیگه یه خاکی به سرمون میریزیم. حالا فعلا به املاکی بیعانه دادیم و قولنامه موند واسه...
-
۱۳۶ نادو و شوهر شاعرش
شنبه 8 خرداد 1395 02:31
پنجشنبه ای رفتیم خونه ببینیم باز.سه تا خونه دیدیم که با پولمون جور در میومد و جاشم خوب بود. رفتیم دو نخ سیگار گرفتیم خیلی جدی دودشون کردیم و تصمیممون رو گرفتیم!بله ما از کله گنده های مافیا هستیم و برای تصمیم گیری نیاز به سیگار و از اینجور ژستا پیدا میکنیم.متاسفانه سیگارش خیلییی چسبید.بماند که من هر دو دیقه همسرو رو...
-
۱۳۶چس نامه
پنجشنبه 6 خرداد 1395 00:48
بله من خیلی بی ادبم و از این بابت شرمسارم.اما معتقدم خیلی مودب بودن هم آدم رو تبدیل به یک فرد حوصله سر بر میکند! حالا دو هفته نشده ما اومدیم ور دل شوهر! مادرشوهرجان گفت من دارم میام که براتون خونه پیدا کنم.من بیام زود خونه پیدا میشه. نمیدونستم مادرشوهرجان همچین قابلیتهایی دارن که میتونن اعجاز کنن. اه! حالا اگه بیاد من...
-
۱۳۵ نادو و همسر کشاورزش
چهارشنبه 5 خرداد 1395 01:53
صبحی ساعت یک و نیم ظهر با صدای زنگ گوشی بیدار شدم!آخه خاله جان تو نمیدونی عروس خوابالویی داری؟هی کله سحر زنگ میزنی بعد من مجبورم با صدای خوابالوویی بحرفم و آبروم بره!خب عصرا زنگ بزنین قربون صداقت و صراحت کلامتون بشم من! زنگ زد گفت این همسروت دیوااانه شده؟میخواد کار توی پتروشیمی رو ول کنه برگرده اینجا بره گلخونه بزنه و...
-
۱۳۴ ای یار قشنگ مو بلنده آبی پوشم
سهشنبه 4 خرداد 1395 02:02
نمیدونم چطور میشه که بعضی زنها میتونن شوهری رو تحمل کنن که دست روشون بلند میکنه! من اگه همسرو یه ربع متوالی اخمالو باشه، اصلا نمیتونم تحمل کنم. امروز یکی رو ماشینش خط انداخته بود و وقتی اومد خونه اعصابش خورد بود از اینکه خونه ی پارکینگ دارگیرمون نمیاد و ... عصری میگه هیچ وقت تووزندگیم اینقد تحت فشار نبودم.خیلی سخت...
-
۱۳۳دزدگیر
شنبه 1 خرداد 1395 02:03
امروز کلی خوش گذشت بهمون.تا لنگ ظهر خوابیدیم.بعد بیدار شدیم نیمرو مشتی زدیم.عصری هم رفتیم پارک گردی.خوش خوشانمون بود.یه لیست هم از آرزوهامون نوشتیم.که طی ده سال آینده بهشون میرسیم. یه عذاب وجدان هم دارم سر جریان خونه.اینکه همه یه جورایی تاکیدشون واسه انتخاب خونه،این بود که نادو مهمه،ببین اون از کجا خوشش میاد.خیلی...
-
۱۳۲ کابوس واااار
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 12:57
دیشب مدام خوابهای وحشتناک میدیدم. همش هم خواب شهر زامبی هارو میبینم.خواب دیدم توی یه شهر که همه فکر میکردن زامبی هستن زندگی میکنم.بعد یه زن روی ویلچر اومد توو شهر و میخواست اینارو نابود کنه.یهو همشون بهش حمله کردن،ولی زنه ازشون نمیترسید و میگفت شما هیچ نیرویی ندارین و زامبی نیستین و با وحشت به من نگاه میکرد و من...
-
۱۳۱ دعوا دعوا غوغا!
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 23:02
عذاب وجدان گرفتم و پاکش کردم.... خب یکی از بدترین اخلاقهای این همسرو همیشه این بوده که خودش رو فدای بقیه کرده...از هرکی بپرسی همینو میگه.
-
۱۳۰ خاطرم آید که آن شب....
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 00:27
یه شبهایی هم هست توی زندگی که آدم به شدت احساس بدبختی و بی کسی و تنهایی میکنه.بعد مجبوره بره توی دستشویی و به صورت بی صدا زار بزنه از شدت این همه بدبختی. مردا حق ندارن وقتی از سر کار میان خونه هی از زنشون طلبکار باشن.خب اگه تو از صبح رفتی سرکار،منم تا وقتی تو میای تنها و بی کس نشستم توو این خونه کوفتی و در و دیوارشو...
-
۱۲۹ لوسیمه
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 12:59
من چرا اینقدر سریع بغضم میگیره؟بخدا شورشو در آوردم ها!مشتری با صاحبخونه اومدن خونه رو ببینن هی گفتن اینجا چرا اینجوریه اونجا چرا ال و بله....این درو تمیز کنین پریزو دستمال بکشین مگه چقد کار داره و....منم تک و تنها،میخواستم چارزانو بشینم کف خونه گریه کنمو بگم به من مربوووط نیست من اینجا زندگی نکردم:(( صاحبخونه خیلی...
-
۱۲۸ شبانه های بی تو
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 11:59
شبها که مثل یه پسر مظلوم طفلکی کنارم خوابیده و من مثل مورچه میرم میچسبم به بازوش،با خودم میگم اصلا مهم نیست خونه ای که گیر بیاریم ۵۰متر باشه یا ۱۰۰متر،ال باشه یا بل باشه،فقط همین که توی بغل مهربونت باشم بسه. فرداش که هی میریم خونه ببینیم نمیدونم چی میشه که هیچ جا پسندمون نمیشه!!!! نتیجه اینکه تصمیم های بزرگ زندگیتون...
-
۱۲۷ فاتحان پلنگ چال!
شنبه 25 اردیبهشت 1395 00:42
صبحی با همسرو و خاله و شوهرش رفتیم کوهنوردی.قرار بود ساعت ۵:۳۰ جلوی خونشون باشیم که خیلی شیک و مجلسی ساعت ۵:۲۷ دقیقه بیدار شدیم.در واقع همسرو گوشیشو کوک کرده بود واسه ساعت ۵ ولی لطف کردن و ۵:۲۷ بیدار شدن.خلاصه صبحونه نخورده نفهمیدیم چجوری حاضر شدیم و ساعت ۵:۳۵ جلوی خونشون بودیم.خونشون هم دو سه تا کوچه پایینتره...