گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

69 گرل هود

امشب خیلی عجیب حس ِ زندگی بهم برگشته

دلم واسه جوونیام تنگ شده.شدیدا این روزها احساس پیری میکنم.دلم واسه نادوی وحشی و خاص و عجیب غریب تنگ شده.

امشب بعد خیلی خیلی مدت ها سوار اتوبوس شدم.یاد اون روزهایی افتادم که این خیابون رو هی بالا و پایین میرفتیم.یه وقت هایی با دخترا شاد و خندان...یه روزهایی تنها و غمگین...

حس میکنم الان تبدیل به یک جسد ِ بیخود شدم که هیچ تکونی به خودش نمیده.

یه وقتهایی چقدر دوست داشتم بزنم از خونه بیرون...ساعتهای طولانی راه برم.برم شهرای دیگه...الان چی؟ از اتاقم به زور میرم بیرون.تموم بیرون رفتنها به خونه ی فک و فامیل ختم میشه و خلاص.

امشب تنهایی رفتم بیرون.بماند که پدر از وقتی عقد کردم خیلی بیشتر به رفت و آمدم گیر میده.مدام اصرار میکنه که هرجا میخوام برم یکی منو برسونه و یکی هم بیاد دنبالم!

این فیلم بوی هود رو خیلی دوست داشتم.یه حس ِ زندگی داره توش.فکر میکنم یه زندگی با هیجان ِ جالبی داشتم من.اگه از روش فیلم بسازن حوصله سر بر نمیشه.ولی می دونم از این نقش هایی هستم که مدام بیننده بهم فحش میده.

این هفته میخوام هر روزش رو برم بیرون.هر روووووووز.....

بماند که الان ساعت 3 نیمه شبه و من هنوز نخوابیدم...ولی فردا قطعا زود بیدار میشم.به این نتیجه رسیدم که نباید بشینیم و منتظر باشم همسرو منو شاد و خوشحال کنه.بزار زندگی ادامه داشته باشه....هر کی به راه خودش...فقط اینکه بدونیم زن و شوهریم...ولی خب زندگیمون شاید متفاوت باشه...

برامم مهم نیست که همسرو چی فکر میکنه.میخوام خودم باشم دیگه...آیم ا لاولی گرل....دختر دوست داشتنی بودم اما نه واسه ی آدمهای سطحی نگر...خودشیفته هم هستم یه مقدار...مهم نیست.

فیلم خوب بهم معرفی کنین لطفا!

68 فرندز

فرندز خونم اومده پایین و حس میکنم این افسردگی که چند شبه مبتلاش شدم چاره ی  درمونش دیدن فرندزه...

یه روز که فکر میکردم دیگه تا آخر عمر خوشحال میمونم، دادم ویندوز لعنتی رو عوض کنن...حالا دیگه فرندز ندارم...زهی خیال باطل...فرندز همیشه لازم ِ آدم میشه...همیشه باید باشه...

پ.ن: به سرم زده یه وبلاگ درست کنم و آدرسشو بدم به همسرو.

پ.ن2: فیس بوک انگار مرده...بهتر!

who gives a shit?67

گوشه ی وبلاگش نظر سنجی گذاشته من آدم خوبی هستم؟ بله خیر نمیشناسمت!


66 فانتزی

یکی از فانتزی های دوران نوجوونیم این بود که روانی بشم و منو ببرن تیمارستان بستری کنن و بزارن توو حال خودم باشم...

اسم مادربزرگ خدا بیامرزم خورشید بود...من از نوادگان ِ خورشیدم...بله!کلا به نظرم جد پدری ِ کول و اهل ذوقی داشتیم...اسم اون یکی دخترشم آهو بوده...نمی دونم که دختری به اسم ختن هم داشتن یا نه...khotan...

فامیلیِ همسرو رو اصلا دوست ندارم...فامیل خودمو دوست دارم...میگم بره فامیلشو عوض کنه و فامیله منو بزاره واس خودش! اون هم می دونم در جواب میگه باشه دو بار!

پ.ن: حالم خوش نیست گویا...برم فیلم امشبمو ببینم...دیشب فیلم the martian رو دیدم...بد نبود...از این فیلم آمریکاییها...که خیلی خوب و هیرو و قوی هستن...زیاد با فیلم رابطه خوبی برقرار نکردم در کل!

امشب فیلم استیو جابز رو میبینم...گرچه حال ِ الانم یه فیلم اروپایی مدل رو می طلبه ولی افسوس و صد افسوس....

65 ترس

بدم میاد از این موقعیتی که توش هستم...

فولدر آهنگاشو هنوز دارم...

کجایی که  ببینی من چه دردی می کشم بی تو....چه زجری می کشم وقتی میبینم جای ِ خالیتو...

کاش هیچ وقت آدمهایی توی زندگی ِ آدم پیدا نشن که مثل یه بت بپرستنت...

کاش اگه پیدا شدن، همون آدمی باشن که تا آخرش باهات می مونن...

کاش وقتی دلمون با کسی نیست باهاش ازدواج نکنیم...

منو تو ما شده بودیم، عذابم میده من بودن...با داغ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن...

همش میخوام دور شم از این فکرا ولی نمیشه انگار...

می ترسم از اینکه همسر هم با همچین افکاری درگیر باشه...می ترسم اونم قلبش یه جای دیگه گیر باشه....

دلم میگیره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد...اگه قسمت جدایی بود واسه چی آشنامون کرد...

بدم میاد از اینکه اینقدر فکر می کنم...

بدم میاد از اینکه همسرو هنوز منو نشناخته....

هنوز نمی دونه با کی طرفه..

بدم میاد از اینکه حس میکنم بهترین نیستم...از اینکه فکر میکنم بهترینم نیستی...از اینکه فکر میکنم بهترین زندگیمو از دست دادم...

کجایی که ببینی زندگی بی تو داره جون میده رو دستام....

اون شب که مسج داد و پرسید خوبی؟ خیلی سختم بود که بگم خوبم....ولی گفتم خوبم...همه چی خوبه...همه چی عالی...همه چیز امن و امان...زپلشک...


64 آرامشم تویی

عصری سر کار بود، همچین شاکی بهش گفتم پس ما کی حرف بزنیم؟خب من دلم تنگ شده برات.

و بعد خیلی حرف زدیم.زنگ زد و هی چرت و پرت گفتیم.از پاداشهای میلیون میلیونی که همکارای رسمیش می گیرن گفتیم و نقشه کشیدیم مثه ننه باباهامون نشیم و هی ریسک کنیم و بیزنس کنیم و پول پارو کنیم.بهش میگم من واسه هر ریسکی پشتتم، دیگه از این بدبخت تر که نمیشیم:)) 

والا بقرعان!زور نداره توی یه شرکت یکی اینقدر حقوق بگیره یکی اینقدرتر؟زور داره خیلی هم زور داره!

پاداش 20 میلیون میدن خووووو!یارو 14 تومن خودش میگیره،14 تومن زنش، بچه هم ندارن! بعد شوهره خیلی همسرو رو دوست داره!هرچی به همسرو میگم طرفو بابا صدا بزن گوش نمیده! 

الان که پام لبه گوره تازه به این نتیجه رسیدم دنبال پول رفتن یکی از مهمترین فعالیت های بشری ست و گه خوردم که پول مهم نیست و هیچ لذتی بالاتر از بی دغدغه خرج کردن وجود ندارد و صد البته سالامتی و اینها هم باشد.

خاله اینها قصر رو رفتن و رزرو کردن برای اول مرداد.وقتی همسرو اینجا بود باهم رفتیم و سالن ها رو دیدیم.من و همسرو نظرمون رو قصر بود و بقیه دوتا سالن دیگه.

خوشحالم همسرو نظر ِ من واسش مهمه.فداش بشم.بهش گفته بودم فلان سالن رو دوست ندارم.هم اسمش مسخره و بی کلاسه هم خیلی بزرگه! بعد به خاله گفته بود فلان سالن رو نمیخوام اسمش بی کلاسه:دی

امشب یه آهنگ برام فرستاد...من اینقد دوست دارم یکی برام آهنگ بفرسته...

پ.ن: حالا که سالن رزرو شده، دوباره جو عروسی بهم برگشته و وای خدایا هیچ کاری نکردم!

63ترشی خوری!

امروز اینقدر زیاد خوابیدم.اینقدر زیاد که خودمم ناراحت شدم!باز دچار افسردگی شدم و تا صبح خوابم نمیبره.عصری خاله و دخت ِ خاله اومدن خونمون و با دخت ِ خاله رفتیم خرید جهاز.

شیش تا کاسه ی کوچول ِ سفالی ِ رنگ فضایی خریدم که خیلی دوسشون می دارم.بله فقط همین شیش تا رو خریدم! اصلا توی جهیزیه خریدن خیلی سخت گیر شدم.هی فکر میکنم نه از این قشنگ تر و بهتر هم هست و بنابراین هیچ وقت هیچی نمیخرم.این فشار رو هم روی خودم حس میکنم که چون معماری خوندم باید یه خونه ی خاص ِ خیلی قشنگ و هنری داشته باشم.بله همچین حسهایی بهمون دست داده!

ارتباطات با همسرو در کمترین میزان خودش قرار گرفته و هوای رابطه از نظر من بس ابریست.یعنی خوبیم ها.اما خیلی کم باهمیم!

انیمیشن اینساید اوت رو دیشب دانلود کردم و خوشحالم که فیلم دارم ببینم.

دیشب هم فیلم بروکلین رو دیدم.اینقدر زیاد با دختر همذات پنداری کردم که نگو.تا آخر فیلم دعا می کردم دختر تصمیم درست رو بگیره.و دختر هم تصمیم درست رو گرفت.برعکس ِ من!

همیشه دنبال احساساتم بودم و یه بار که برخلافش تصمیم گرفتم و سعی کردم شرایط بهتر رو انتخاب کنم ، گند زدم.کسی نمی دونه گند زدم.همه فکر میکنن خیلی خوب شد.عالی شد...نمییدونم.شاید هم عالی شده باشه!

اون شب آقای پدر میگفت من الان فقط دو تا نگرانی دارم.یکی ندو که نمی خواد خودش رو عوض کنه و به زندگیش سر و سامون بده، یکی هم رضو....از بابت تو خیالم راحت شده ....

همین خیال ِ راحتشون به دنیا می ارزه...بزار خیالشون حداقل توو این مورد راحت باشه....اونم از طرف من ! که همیشه حرصشون دادم و به نظر خودم بدترین بچه شون بودم!

پ.ن: کاش خیلی زیاد حوصله داشتم و عکس ترشی خوری های خوشگلانسمو میزاشتم...ای حوصله بیاااااااا

62 سو لاکچری...

دلم یک ترا فیلم  میخواد.دلم خیلی زیاد فیلم های خوب میخواد.این سرعت گهی ِ نتمون اعصابمو خرد کرده.چرا هیچکی نمیاد بهم یک ترا فیلم قشنگ بده و بگه نادو لطفا بشین اینها رو ببین!چرا؟؟؟؟؟

یه شباهت عجیب و با مزه ای که بین من و پاپاستو پلوس وجود داره اینه که جفتمون دوست داریم تنهایی سریال های مورد علاقمون رو ببینیم.یه دو سه بار سعی کردیم بشینیم باهم ببینیم ها.اما نمیشه.هی موی من میره توو چشم و چالش، هی نمیشه پوزیشن راحتی رو تنظیم کرد...هی نمیشه ووول خورد...هی نمیشه رفت توو عمق داستان دیگه...بعد از همسرو پرسیدم که تو هم مث من دوست داری تنهایی فیلم ببینی نه؟ و همسرو خندید و چیزی نگفت.ولی من که فهمیدم:دی 

واقعا نمی تونم با یکی دیگه فیلم ببینم...با ندو که اصلا!چون حس میکنم اصلا به فیلم توجه نمی کنه و میره روی اعصاب ِ من...آخه آدم وسط فیلم با موچین میوفته به جون دست و بالش؟؟؟؟ :|

و حالا از اینکه همسروی عزیز هم این خصلت ناپسند رو داره خیلی راضی و خشنود می باشم.

واسش یه ساک ورزشی سفارش دادم و بهش هم گفتم البته!ولی خب یه ماگ خوشگلو هم میخوام بگیرم براش که بهش نگفتم.این ولنتاین چندمه؟همینو بچسبونم در کون ولنتاین که یعنی من واست کادوی روز عشاق گرفتم و از این لوس بازیا....

یه ست بهداشتی هم میخواستم براش بگیرم ها،اما توی آفرهای این سایتی که ازش خرید میکنم نبوووود...و من دوست ندارم دو بار پول پیک بدم!

البته این ست بهداشتی رو نمیزاشتم دست بزنه،چون میره روی خریدهای عروسی و باید جینگولانس بشه و به نمایش عموم در بیادو بعد قابلیت استفاده کردن رو داره!

من هیچ وقت به یه عروووووسیییی باشکوه و سیندرلایی فکر نمی کردم ها!حتی معتقد بودم مجلس عروسی گرفتن خیلی بیخوده و حتی دوست نداشتم عروسی داشته باشم.ولی الان که نوبتم شده ها، هی دوست دارم همه چیز جیگولانس باشه...همه چیز عالی باشه و خوووب باشه و رویاییی باشه و .....

البته دلیل اصلیش این بود که فکر می کردم این آرایشگرها می زنن آدم رو شبیه هیولا درست میکنن و می ترسیدم عروس زشتی بشم!ولی وقتی توی عقد خیلی خووشگلانس شدم وهمه گفتن وای وای چقد بیوتیفولی شماو اینها، دیدم وای چه خوبه که آدم عروووس بشه...تاج بزاره تووور بزاره و بدرخشه...!وااالااااا!

61پاستوپاپولوس ِ من

زیر دلم شروع کرده به درد گرفتن!بچه مون نشده انگار!

یه عصری که بدون پاستوپاپولوس خوابیده بودم، خواب دیدم دارم میزام!وسط نشیمن ِ یه جایی.همه مشغول کارهای خودشون بودن.حتی هلنی روی شیکمم نشسته بود و بازیشو می کرد.من زیاد درد نداشتم ولی مث توی این فیلما جیغ می کشیدم!یادمه پدر بهم نیگاه میکرد که یعنی جیغ نکش بچه ترسید...و من دلم واسه تنهایی خودم سوخت که هیچ کس نمیومد کمکم کنه.

سه قلو زاییدم و مدام می پرسیدم که چرا بچه هام گریه نمی کنن.چرا صداشون نمیاد.دو تا از بچه ها مردن و یکیشون زنده موند.ولی صدای گریه ی اونم نمیومد و من که زااار میزدم توی خواب.از این مدل گریه ها که وقتی بیدار میشی میبینی صورتت خیسه.

هواپیمای پاستوپاپولوس ِ منم نشست و تا 7 هفته ی دیگه نمیبینمش....وای چقد گریه می کنم من!یعنی واقعا تا این حد؟؟؟؟؟

پ.ن: حالا که چی یهو میای و یه هفته می مونی و میری؟آدمو هوایی ِ خودت می کنی و غیبت میزنه! نمیگی من امشب بدون ِ تو چجوری بخوابم؟؟؟؟؟؟

60 خونه سوت و کوور ِ بی تو!

نمی دونم شاید به قول دکتر جان من متریال ازدواج کردن رو ندارم اصلا....بعضی وقتها توی ذوقم میخوره که همچین زندگی معمولی پیش رو دارم.همه چیز خیلی خیلی معمولی.معمولی و خوب.معمولی و مسخره...

البته خودم همیشه دنبال یه ازدواج بی درد سر بودم...ولی خب  الان یه تار مو از همسرو کم بشه زار زار گریه میکنم ها و نفسم به نفسش بنده...و الان که برگشته و پیشم نیست بغضم گرفته.بهش گفتم از عطرت به گردنم بزن بووت باهام بمونه.الان بووش داره اشکمو در میاره.خب مثه اینکه دوسش دارم.یکمم نزدیکه پریودیمه و این تغییرات هورمونی خیلی روی احساسات من تاثیر میزارن.خیلی زیاد.


دیشب بهش گیر داده بودم که دوسم نداری چون واسم غیرتی نمیشی!خلیم ما زنها!

همسرو هم از این تیپ شخصیتهاست که اعتقاد داره هر کس عقل داره و خودش تصمیم درست میگیره و نیازی نیست من بهت بگم با کی حرف بزنی یا نزنی..چی بپوشی یا نپوشی...بدم میاد از این افکار روشن فکریش ها!چه معنی میده آخه!عوضش من خیلی غیرت بازی در میارم.و اونم فقط میخنده و بعضـآ هم میگه بینگِتو!Bingeto! یه اصطلاح بسی خودمانیست.اصلا انگار نه انگار من ازش بزرگتر هم هست ها!انگاری بچه ی این رابطه منم!!!خاک به سرم:)) به بلوغ عقلی نرسیدم:|

امروز میگفت نیگاه تورو خدا!یه زن گرفتیم از لات و لوتهای چاله میدون بی ادب تره!:)) 

آخه توی فرودگاه میخواست بگه به نت ِ من وصل شو، برگشته میگه چیز ِ منو بگیر! منم بهش گفتم عزیزم اینجا؟شلوغه زشته نمیشه من چیزتو بگیرم! بعد به من میگه بی ادب! :|



شلدون : میدونی چطور، وقتی که مریضی، اجازه داری بدخو باشی و هرچی که میخوای رو بگی و احساسات بقیه برات اهمیت نداشته باشه؟

...

من 38 درجه تب داشتم،اگه اون موقع نتونم با دوستام بد صحبت کنم، پس کی می تونم؟



59

یه زن متاهل ، یه زن ِ مرده ست.