گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

40 خرابکاری

استاد واس هرکدوممون یه ایمیل نوشته 30 خط...یعنی استاد اینقد بیکار؟فکر کرده حالا استاد راهنمای دانشجوهای دکتراست. این همه نکته سنجی چرا؟؟؟؟ این مملکت می خواد به کجاااا برسههههه آخه؟!

دارم تغییراتی که میخواد رو اعمال می کنم و حس می کنم دارم موفق میشم.اصولا وقتی یه کاری رو همینجوری سنبل می کنی میدی بره خودتم میفهمی چیکار کردی!

الان دارم سمبل کاریامو درست میکنم!خب استاد قبلی متوجه نشد ها.این یکی واس ما جوگیر شده قشنگ مو رو از ماست کشیده بیرون. (الان یه نفر میاد اینجا نظر میده و در باب اینکه از اول کارهاتون رو درست انجام بدین صحبت میکنه!شررررط) ((البته الان که توی پرانتز قبلی توضیح دادم دیگه شرط نمی بندم)) (((شرط بندی حرام است.)))

الان دو ساعته داریم با همسری چونه می زنیم سر سمبل یا سنبل!جفتمون سر سمبل توافق داشتیم الان اما میگیم سنبل درسته!

39 برنامه ی رازها و نیازها...بفرمائییییید!

دیشب تا صبح اصلا خوابم نبرد.تا ساعتای 9 بیدار بودم و دیگه تصمیم داشتم نخوابم.یه چندتا برنامه ی روانشناسی دانلود کرده بودم داشتم گوش میدادم. گوش دادن به این تیریپ برنامه هارو واسه این دوست دارم که یارو مثلا زنگ میزنه و مشکلاتشو میگه! بعد میگم اوه عجب زندگی ِ قاراش میشی! خودمم زندگی قاراش میشی داشتم. و به این نتیجه رسیدم آدم افسرده ی مالیخولیایه شیداگونه موجودی هستم! هم سر انصراف از دانشگاه،یه رشته ی الکی دیگه خوندن، ول کردن کار، ارتباطهای مسخره، ساعت خواب های عجیب غریب....!موجود وحشتناکی بودم.حتی الان که بهش فکر میکنم، می ترسم!و البته از این تیکه که هولاکویی همیشه یجور میگه برنامه رازها ونیازها بفرمائیییییییدش هم خیلی خوشم میاد:)) مردک خل!

قبل اینکه بخوابم به همسر پیام صبح بخیری رو دادم و براش چندتا عکس ژیگولانس از خودم فرستادم.شب قبلش بهم گفت چندتا عکس بده ببینمتتتت...و من همچون تپه ی پیپی گفتم حوصله ندارم!! بعدش عذاب وجدان گرفتم ونیمه شب که بیکار بودم چندینتا عکس گرفتم براش.خلاصه اندکی خودمو لوس کردم و دیگه خوابیدم.

ظهر مامان اومد بیدارم کرد که نیم ساعت هلی رو نگه دارم تا مامانش بیاد و اونا برن مراسم ختم.وای بساطی شد با این بچه!

کرم مرطوب کننده رو برداشته بود و چهارتا انگشتش رو توی قوطی کرم می کرد و میمالید به دست و بال من!بعد مالید به صورت خودش و هی هم قربون صدقه ی خودش میرفت و من هی جیغ ویغ می کردم که خاااااله کمتر بردار...خاله گند زدی...خاله زدی توو چشمت و البته من رو هم با دوتا دست و دو تا پای پر از کرم تصور کنین که نه راه پیش داشتم نه پس!

اینم هی به صورت و چشم و چال و موهاش کرمارو میمالیدو میگفت عزیییییییزم...عخخخخشم....فنننننسممم( نفسم!)

بعد هم که کارش تموم شد با همون دستای پر کرم رفت و آیینه های خونه رو مورد عنایت خودش قرار داد و شولوپ شولوپ رد دستشو می نداخت:))

عصری هم مادرشوهر و پدر شوهر اومدن خونمون.و در مورد تاریخ عروسی صحبت کردن و قرار شد بندازیم همون تابستون.الان خیالم راحت شد.دیگه بدو بدو ندارم.می تونم راحت کارهای گرفتن مدرک رو هم بکنم بدون اینکه گندش در بیاد.

می تونم بعد عروسی برم توی خونه ی خودم و دیگه مجبور نیستیم بعد عروسی دو ماه منتظر بمونیم تا اجاره نامه ی این خونه که توشه تموم بشه و باز دردسر خرید جهاز داشته باشیم.

االان می تونم قبل مراسم بریم و خونه رو عوض کنیم و من اسبابمو بچینم و آسوده و راحت.

و تایم بیشتری هم واسه وزن اضافه کردن دارم و دیگه می تونم خودمو به 54 برسونم و هورارا!

و اینکه می تونم چند ماه بیشتر پیش ننه بابا جان بمونم.هییییچ جاااااا خونه ی بابای آدم نمیشه!!!:دی

دوره ی قرصهامم فردا تموم میشه و بسیار خوشحالم که دیگه مثل آدمهای مریض مجبور نیستم مشت مشت قرص بخورم و از شر این حالت تهوع لعنتی هم راحت میشم.

فقط خدا کنه خوب شده باشم.هفته ی دیگه باید برم چک کنم...بگه خوب نشدی خودکشی میکنم ها!

38 روز نویسی؟!

حسودیم میشه به اینایی که هرروز می نویسن چی کار کردن.

حالا اگه من بخوام روز نویسی کنم باید بنویسم ساعت دو ظهر از خواب بیدار شدم.به صبح بخیر شما جواب دادم!رفتم ناهار خوردم.باز اومدم خوابیدم!بیدار شدم.چایی خوردم.الاف گشتم.و خوابیدم!

ولی اگه بخوام از خوابهام بنویسم کلی حرف دارم واسه زدن!

37 جادو

حتی فکر میکنم اگه الکی و بیخودکی از الفاظ محبت آمیز استفاده کنین محبته هم شکل میگیره...والا بقرعان.

نمیدونم حس و حالم نرماله و همه ی زنها اینجوری میشن یا نه!

هولاکویی یه بار داشت میگفت همه ی زن و شوهرا هر از چند گاهی به این فکر میکنن که این کی بود من انتخاب کردم؟چرا اینو انتخاب کردم؟ آی کود دو بتر!

در ادامه ش گفت ولی عزیزان ِ من،بدونین که هیچ انتخاب بهتری واسه ی شما نبوده و بهترین همینی هست که کنارش هستین.پس با همین شخصی که هست زندگی بهتری رو بسازید. 

36 هورموووونننننززززز

امشب موقع شب بخیری یه حس عذاب وجدان بهم دست داد.حس کردم این مدت خیلی بد بودم با همسر خان.بهش گفتم همسر عزیزم ببخشید این مدت خیلی گه بودم و نمی دونم چرا و عاشقتم و عوارض قرصاست بخدا!

بعد گفت همسر عزیزم (بله مدل نامه نگاری نوشتم براش و اونم نامه نگاری مدل جوابمو داد!) منم عاشقتم و از روز اول فهمیدم حال و حوصله نداری ولی نخواستم سر به سرت بزارم که یه وقت دعوامون نشه.یه وقت فکر نکنی برام مهم نبوده.فقط خواستم بحثی پیش نیاد.

گفتم ااااا؟ من فکر کردم تخ*مته!

قبل اینکه این حرفها رو بهش بزنم با خودم فکر میکردم ماه عسل زندگیم چه زود تموم شد.چقد همه چیز خوب بود و چرا یهو اینجوری شدم.چرا حوصله شو ندارم.چرا فکر میکنم انتخاب اشتباهی کردم ...و فکر می کردم زندگیمو باختم!باور کنید!

خوشحالم باهاش حرف زدم.الان یکم حس بهتری دارم.گرچه هنوز هم حوصله ندارم.حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو!جدی فکر میکنم عوارض قرصها باشه و امیدوارم بعد از پریود شدنم حال و روزم خوب بشه!

مراسم عروسیمون هم شاید از عید بیوفته به تابستون.و اصلا واسه من فرقی نداره و مهم نیست.حتی فکر میکنم تابستون بهتره و چون تعطیلات تموم میشه و مسافرا و مهمانها به خونمون هجوم نمیارن!والا!واس خودمون هنوز عرضه ندارم درست و حسابی غذا درست کنم چه برسه به گله گله مهمون!

35 یک عدد زن ِ روانی ِ افسرده ی ملول

یا خدا! خانمه 36 سالشه و یه پسر 20 ساله داره.خوش به حالش!من دارم فکر میکنم 36 ساله بشم و تازه بچه اولمو بیارم.وااااالااا!

طفلی بچه های ما!مامان و بابا نیستیم که!جد بزرگشون به حساب میایم.

فردا قراره هلی رو واکسن بزنن.وای خدایا چه کار سخت و طاقت فرسایی.مخصوصا الان که همه چیز رو تشخیص میده.امروز زنگ زدم خونشون.میبینم گوشی رو برداشته و پشت سر هم میگه الو سلام خوبی؟الو سلام خوبی؟ بعد که من مرده بودم از خنده، گوشی رو داده دست ِ مامانش و میگه خاله می خنده! بابا مدام فکر میکنه نوه ش نابغه ست و روزی 14 ساعت از شیرین کاریهای هلی واسه ی ما تعریف میکنه و اصرار داره یه چیزی یادش بدیم.یا ببریم پیش یکی که چیز یادش بده.حالا پیش کی و چه چیزی رو نمی دونیم!و هی میگه استعداد بچه داره حیف میشه:))

من و مامانشم هی میگیم آخیییی تو هم مثل ما باهوش شدی...کاش یه خوشگل خنگ میشدی و از دنیا لذت می بردی:))


34 یعنی واقعا که!

واس شما هم پیش اومده دستتون روی موس یا کیبورد باشه و حسشو نداشته باشین دستتون رو از رو موس بردارین بزارین روی کیبورد و بالعکس؟

بعد کاری که میشه با یه کلیک ساده انجام داد رو دو ساعت با کیبورد زور بزنین انجام بدین؟و بالعکس؟

یا من خیلی اینرسیم بالاست!

بیاین با من همدردی کنین لطفا.

33 یوهاها

الان فهمیدم دد لاین ِ تحویل فاز یکمون فردا نیست و پس فرداست.الان نمی دونین چقدر خوشحالم.

ماه بعد قراره برم پیش همسر و هزار کار نکرده دارم و حتی شوق دیدار  هم باعث نمیشه زودتر کارامو راست و ریس کنمو برم.

امروز نرفتم باشگاه.به همسر که متخصص در زمینه بدنسازی هستن گفتم حسش نیست برم.گفت پس نرو که مصدوم میشی و زیر وزنه خالی میکنی.

غش غش خندیدم میگم حالا دو تا وزنه چهارکیلویی خالی کردن نداره که...ولی چون بنده بسیار حرف گوش کن هستم دیگه نرفتم!عاشقشم که مثل خودم تنبله و شرایط منو درک میکنه:)) البته هیچ کس مثل من تنبل نیست.

دیشب خواب دیدم همسر از یه جایی بهم زنگ زد و گفت برو توی دفترچه ای که روی میز دارم این چندتا چیزی رو اضافه کن.سراغ دفتر که رفتم یهو دیدم تهش خاطرات گذشته ش رو نوشته.جمله ی اولش رو که خوندم دفتر رو بستم.توی خواب به خودم میگفتم همون اولش باهم طی کردیم در مورد گذشته حرفی نزنیم...و شاد و شنگول از دفتر دور شدم.


32 مهربان ِ من!

این مدت خوب بودیم.جفتمون واقعا خوب بودیم.همش قربون صدقه و از همین لوس بازیهای تازه عروس و دامادیا دیگه!

این دو روز من یکم بی حوصله بودم.هنوزم هستم.حس و حال چیزی رو ندارم و از این مریضی که گرفتم اعصابم خورده.کلا از اینکه مریض بشم اعصابم خورد میشه.دوست دارم همه جوره سالم باشم.البته جدیدا اینقدر جون دوست شدم.وگرنه یه زمان هر گندی بود به بدنم می زدم.طفلی بدنم آخ هم نمیگفت.خلاصه این روزا همش استرس مریضی باهامه.نمی خوامم غرغرو باشم و ناله کنم و نمی کنمم.آخه مریضی مریضی که میگمم مریضی نیست که! یه مرضه شایع ست.به هر حال!

یعنی منی که ته هر جمله م یه عزیزمی اضافه می کردم این دو روز شاید سه چهار بار بهش گفته باشم و اون شکلک لوس بوس رو فرستاده باشم براش.

ولی اون همش باهام مهربون بود.به روی خودش نیاورد که من چقدر گند و گه شدم.

امشب بهم گفت تصمیم گرفتم مراسمو بگیریم.گفتم باشه مرسی،خوشحالم کردی!گفت قربونت...

خیلی عجول و وحشی هستم من!می دونم که همسری بچگی ِ راحتی نداشته و  می دونم خاله چقد براش سختی کشید.کاش هیچ وقت اینا یادم نره.

دوسش دارم.

31 کجای ِ زندگیم هستی؟

یه وقتهایی مطمئنی که دوستت داره.بهت ثابت شده.هیچ چیزی رو به حساب کوتاهی کردنش نمی زاری... می دونی  تا پای ِ جون باهاته...

کاش مطمئن بودم عاشقمی...اون وقت هیچی برام مهم نبود...فقط مهم این بود که زیر یه سقف باهم زندگیمونو بکنیم....کاش مطمئن بودم .

یه فولدری رو پلی کردم که نباید!بغضه گلومو گرفته...حس میکنم یه دیوار بین من و همسره...هرچقدم که دوسش داشته باشم بازم حس می کنم بینمون فاصله س.

فکر کنم باز هورمونها بهم ریخته!

توی  یه وبلاگی مرده خانمش رو با اسم مهربان خطاب می کرد.خیلی به دلم نشست.مهربان....

می خوام از فردا یکم جدی تر بشیم.

عجب حسی به من دادی...نه خوشحالم نه غمگینم....

از اون آهنگهایی که به آدم تقدیم میکنن!

از اینکه تولدم نزدیکه خیلی ناراحتم.دوست دارم روز تولدم برم یه جایی گم و گور بشم.یه جایی پیشنهاد بدین.

پ.ن1: یه وقتهایی باید افکارتو حتی پیش خودت سانسور کنی.اونوقت یه جمله ی بیخود که می نویسم نا خودآگاه سریع پاکش میکنم.

پ.ن2: چرا نمی رم بکپم دیگه!5 صبح شد.

29 چه غلطا

توی سریال شهرزاد یه جا شیرین میگه : لابد تا سردیش می کنه خیال برش میداره که حامله س! چه غلطاااا!

این چه غلطااااش رو یه جور خیلی خووووبی میگه :))

چه غلطااا! :))