گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

62 سو لاکچری...

دلم یک ترا فیلم  میخواد.دلم خیلی زیاد فیلم های خوب میخواد.این سرعت گهی ِ نتمون اعصابمو خرد کرده.چرا هیچکی نمیاد بهم یک ترا فیلم قشنگ بده و بگه نادو لطفا بشین اینها رو ببین!چرا؟؟؟؟؟

یه شباهت عجیب و با مزه ای که بین من و پاپاستو پلوس وجود داره اینه که جفتمون دوست داریم تنهایی سریال های مورد علاقمون رو ببینیم.یه دو سه بار سعی کردیم بشینیم باهم ببینیم ها.اما نمیشه.هی موی من میره توو چشم و چالش، هی نمیشه پوزیشن راحتی رو تنظیم کرد...هی نمیشه ووول خورد...هی نمیشه رفت توو عمق داستان دیگه...بعد از همسرو پرسیدم که تو هم مث من دوست داری تنهایی فیلم ببینی نه؟ و همسرو خندید و چیزی نگفت.ولی من که فهمیدم:دی 

واقعا نمی تونم با یکی دیگه فیلم ببینم...با ندو که اصلا!چون حس میکنم اصلا به فیلم توجه نمی کنه و میره روی اعصاب ِ من...آخه آدم وسط فیلم با موچین میوفته به جون دست و بالش؟؟؟؟ :|

و حالا از اینکه همسروی عزیز هم این خصلت ناپسند رو داره خیلی راضی و خشنود می باشم.

واسش یه ساک ورزشی سفارش دادم و بهش هم گفتم البته!ولی خب یه ماگ خوشگلو هم میخوام بگیرم براش که بهش نگفتم.این ولنتاین چندمه؟همینو بچسبونم در کون ولنتاین که یعنی من واست کادوی روز عشاق گرفتم و از این لوس بازیا....

یه ست بهداشتی هم میخواستم براش بگیرم ها،اما توی آفرهای این سایتی که ازش خرید میکنم نبوووود...و من دوست ندارم دو بار پول پیک بدم!

البته این ست بهداشتی رو نمیزاشتم دست بزنه،چون میره روی خریدهای عروسی و باید جینگولانس بشه و به نمایش عموم در بیادو بعد قابلیت استفاده کردن رو داره!

من هیچ وقت به یه عروووووسیییی باشکوه و سیندرلایی فکر نمی کردم ها!حتی معتقد بودم مجلس عروسی گرفتن خیلی بیخوده و حتی دوست نداشتم عروسی داشته باشم.ولی الان که نوبتم شده ها، هی دوست دارم همه چیز جیگولانس باشه...همه چیز عالی باشه و خوووب باشه و رویاییی باشه و .....

البته دلیل اصلیش این بود که فکر می کردم این آرایشگرها می زنن آدم رو شبیه هیولا درست میکنن و می ترسیدم عروس زشتی بشم!ولی وقتی توی عقد خیلی خووشگلانس شدم وهمه گفتن وای وای چقد بیوتیفولی شماو اینها، دیدم وای چه خوبه که آدم عروووس بشه...تاج بزاره تووور بزاره و بدرخشه...!وااالااااا!

61پاستوپاپولوس ِ من

زیر دلم شروع کرده به درد گرفتن!بچه مون نشده انگار!

یه عصری که بدون پاستوپاپولوس خوابیده بودم، خواب دیدم دارم میزام!وسط نشیمن ِ یه جایی.همه مشغول کارهای خودشون بودن.حتی هلنی روی شیکمم نشسته بود و بازیشو می کرد.من زیاد درد نداشتم ولی مث توی این فیلما جیغ می کشیدم!یادمه پدر بهم نیگاه میکرد که یعنی جیغ نکش بچه ترسید...و من دلم واسه تنهایی خودم سوخت که هیچ کس نمیومد کمکم کنه.

سه قلو زاییدم و مدام می پرسیدم که چرا بچه هام گریه نمی کنن.چرا صداشون نمیاد.دو تا از بچه ها مردن و یکیشون زنده موند.ولی صدای گریه ی اونم نمیومد و من که زااار میزدم توی خواب.از این مدل گریه ها که وقتی بیدار میشی میبینی صورتت خیسه.

هواپیمای پاستوپاپولوس ِ منم نشست و تا 7 هفته ی دیگه نمیبینمش....وای چقد گریه می کنم من!یعنی واقعا تا این حد؟؟؟؟؟

پ.ن: حالا که چی یهو میای و یه هفته می مونی و میری؟آدمو هوایی ِ خودت می کنی و غیبت میزنه! نمیگی من امشب بدون ِ تو چجوری بخوابم؟؟؟؟؟؟

60 خونه سوت و کوور ِ بی تو!

نمی دونم شاید به قول دکتر جان من متریال ازدواج کردن رو ندارم اصلا....بعضی وقتها توی ذوقم میخوره که همچین زندگی معمولی پیش رو دارم.همه چیز خیلی خیلی معمولی.معمولی و خوب.معمولی و مسخره...

البته خودم همیشه دنبال یه ازدواج بی درد سر بودم...ولی خب  الان یه تار مو از همسرو کم بشه زار زار گریه میکنم ها و نفسم به نفسش بنده...و الان که برگشته و پیشم نیست بغضم گرفته.بهش گفتم از عطرت به گردنم بزن بووت باهام بمونه.الان بووش داره اشکمو در میاره.خب مثه اینکه دوسش دارم.یکمم نزدیکه پریودیمه و این تغییرات هورمونی خیلی روی احساسات من تاثیر میزارن.خیلی زیاد.


دیشب بهش گیر داده بودم که دوسم نداری چون واسم غیرتی نمیشی!خلیم ما زنها!

همسرو هم از این تیپ شخصیتهاست که اعتقاد داره هر کس عقل داره و خودش تصمیم درست میگیره و نیازی نیست من بهت بگم با کی حرف بزنی یا نزنی..چی بپوشی یا نپوشی...بدم میاد از این افکار روشن فکریش ها!چه معنی میده آخه!عوضش من خیلی غیرت بازی در میارم.و اونم فقط میخنده و بعضـآ هم میگه بینگِتو!Bingeto! یه اصطلاح بسی خودمانیست.اصلا انگار نه انگار من ازش بزرگتر هم هست ها!انگاری بچه ی این رابطه منم!!!خاک به سرم:)) به بلوغ عقلی نرسیدم:|

امروز میگفت نیگاه تورو خدا!یه زن گرفتیم از لات و لوتهای چاله میدون بی ادب تره!:)) 

آخه توی فرودگاه میخواست بگه به نت ِ من وصل شو، برگشته میگه چیز ِ منو بگیر! منم بهش گفتم عزیزم اینجا؟شلوغه زشته نمیشه من چیزتو بگیرم! بعد به من میگه بی ادب! :|



شلدون : میدونی چطور، وقتی که مریضی، اجازه داری بدخو باشی و هرچی که میخوای رو بگی و احساسات بقیه برات اهمیت نداشته باشه؟

...

من 38 درجه تب داشتم،اگه اون موقع نتونم با دوستام بد صحبت کنم، پس کی می تونم؟



59

یه زن متاهل ، یه زن ِ مرده ست.

58 سوپراااایز

یادتونه ناراحت شده بودم که چرا همسرو به من نگفته برنامه داره بیاد؟ یادتونه چه موجود وحشی شده بودم؟

نازی همسروو...طفلی برنامه داشته سورپرایزمون کنه...ولی از اونجایی که یه فامیل خیلی خاصی هستیم و اصلا نمیشه بگوزی و کسی نفهمه، امروز در آخرین لحظات نقشه اش لو رفت...

من موقعی فهمیدم داره میاد که داشت میرفت فرودگاه.البته من این مدل سوپرایز شدن رو بیشتر دوست دارم تا اینکه یهو در رو باز می کردم و میدیدم پشت ِ دره...البته اگه این نقشه ش می گرفت در حد سکته زدن شوک می شدم چون اصن حدسشم نمی زدم.و از اونجایی که سر نگفتنش ناراحت بودم در مورد برنامه اومدنش هم زیاد سوال نمی پرسیدم:دی

زنگ زدم بهش و گفتم وااای من خیلی سوپرایز شدم،ناراحت نشی نقشه ت لو رفته ها! ولی بسی اعصابش خط خطی بود:))

دیدم از دیشب هی گییییر داده برو حموم و من هم هی میگفتم نه وقت ندارم.حال ندارم.دیگه اینقد گفت گفت که رفتم! ..:)) خیلی منحرف هستین!:دی

و صد البته ساق پامو تا نصفه شیو کردم ! نیتمم این بود که شلوارک باشگاه رو می پوشم تا همین محدوده تمیز کاری بسه! :)) 

بساطی داریم ما خانمها در این برنامه های سوپرایزینگ!:دی


57 دخترخاله ی خنگول ِ من

امروز می بینم پیام داده که کاش بمیرم من راحت بشم...ای خدا چه اوضاعی شده با من!!!هیچکی منو درک نمیکنه و همه باهام دعوا می کنن!!!!!!

دخترخاله باردار هستن و هر بار میره دکتر یا سونوگرافی یه سوژه ای درست میشه!الان درگیر مرحله دوم غربالگریشه. کلی جریانات با دکترهاش داشته.یکی بهش گفته چرا مرحله اول رو نرفتی!یکی گفته لازم نیست بری.بعد دکتر عوض کرده.نتیجه آزمایش رو گرفته و رفته توی نت سرچ زده ببینه چی به چیه.که از پیش خودش به این نتیجه میرسه که بچه دور از جونش سندروم دان داره و میشینه زار زار گریه می کنه.دیگه اینا هم نتیجه آزمایش رو همون شب میبرن دم در خونه دکتر( بیچاره دکتر!) و دکتر  میگه همه چیز خوبه !

امروز باز رفته سونو و یارو گفته این که سندروم دان داره و ال و بل! باز این میشینه کلی گریه می کنه و دوباره میره دکتر  و دکتر میگه خاااااانم آزمایش منفیه..ولی شما توی محدوده پرخطر هستی!

من همه ی این استرسها رو درک میکنم.و به نظرم بقیه دارن بی انصافی می کنن که دخترخاله رو مقصر میدونن و معتقدند چون حساسیت به خرج نشون میده اینجوری میشه!

همه ی اینها به کنار! ولی وقتی شوهرش دیده این همش داره گریه می کنه، به جای اینکه آرومش کنه، باهاش دعوا کرده و گفته اگه بچه م طوریش بشه از چشم تو می بینم که اینقد بیخودی حرص  می خوری و گریه میکنی!

به  نظرم نهایت بیشعوری ِ یه مرد هست که بخواد همچین رفتاری رو بکنه.

یه زن باردار حق داره هرجور دلش می خواد رفتار کنه  و هرچی میخواد بگه و شوهرش موظفه این مدت درکش کنه.

صدبااااار گفتم در سنین طفولیت ازدواج نکنین! بفرما اینم نتیجه ش! :|

56 حال خوب ّ خوابالو

صبحی دیگه رفتم خونه ی مادرشوهر.البته یه جورایی ظهر شد.دیگه تا در رو باز کردم بوس بوسی کردیم و گفتن تولدت مبااارک...خب خوشحال شدم.فکر نمی کردم یادشون باشه.

نشستیم یکم سبزی پاک کردیم و خیلی خندیدم.خلاصه خوش گذشت. و  یه انگشتر قلبی هم بهم کادو دادن. خاله خیلی طلا داشت.یه روز دزد اومد خونشون و طلاها رو برد.امروز خاله میگفت من که دختر ندارم.همه طلاهامو میدم به عروسام.دیگه پسرخاله گفت حیف اون همه طلارو دزدیدن وگرنه سرتا پاتو طلا می گرفتیم :))  مهربونن دیگه.گرچه حس می کنم پدر شوهر جان همچنان شاکی بودن که من کم سر می زنم بهشون.و البته که پدر شوهر نقش مهمی توی زندگی آدم نداره! نباید سخت گرفت.والا!


امشب یه عکس یهویی ِ خوشگلانس واسه همسرو فرستادم. عکسو دیشب گرفته بودم و امروز همینجوری الکی فرستادم و فکر نمی کردم اینقدر حالمون رو خوب کنه!

همسرو کلی قربون صدقه رفت و گفت نادو چرا سرد شدی این چند روز؟من خیلی بهم ریختم. همش فکرم مشغول بود که چرا رابطمون سرد شده.تورو خدا سرد نشو دیگه.

یکم حرف زدیم و حالا خوشحالم داره میاد.


عصر هم یه تولد کوچولانس گرفتیم.و در این بین هی پدر جان رد می شدن و می گفتن بشینین بشینین عکس بگیرین با نادو که سال دیگه این موقع نیست....سال دیگه این  موقع توو خونه خودش تنهایی تولد می گیرن...سال دیگه....

خب پدر جان یه چندتا جمله دیگه کافی بود بگی که من بزنم زیر گریه....قیافمم توو عکسا یه جور افتاده انگار فردا قراره بیوفتم بمیرم:))

55 ناکام ِ من

هیچ وقت سرانجام خوبی با عشق های زندگیم نداشتم.هیچ وقت.

شاید حواسم بوده که باهاشون سرانجامی نداشته باشم.اختلاف سنی های عجیب و غریب...راههای دور...دنیاهای مختلف....

چرا هیچ وقت عاشق یه موجود با شرایط نرمال نشدم؟!

کاش عشق یکم شعور داشت.


هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرودهرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنتبه جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوندتا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من استبرود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفتکه اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور استدرد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگرداندل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

54 صلاح کار کجا و من خراب کجا...

دلم خیلی زیاد یه فیلم خوب میخواد

با سه نخ سیگار

و یه مشت کشک رشته ای!

دلم خیلی چیزا میخواد که دیگه ندارم...

--

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

گرچه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

این زمان در کس وفاداری نماند

زان وفاداران و یاران یاد باد

گرچه صد رود است از چشمم روان

زنده رود باغ کاران یاد باد!!


تهشم نوشته روز شکفتنت نیک و فرخنده باد...با ارادت قلبی پوی...


حالا نمی دونم چرا اشکام دارن میریزن...

52 غر غر غر

یکی از مزخرف ترین روزهای هر سال! روز تولد..اصلا هم مهم نیست چند نفر بخوان تبریک بگن، باز بسیار تخمی و دلگیرانه می باشد.

از همین الان دچار افسردگی تولد شدم.اولین کسی هم که بهم تبریک گفت بانک ملت بود. بعد هم همسر.تبریک هول هولکیه قبل خواب.اصلا هم دوست نداشتم.مثلا که اولین تولد زنانگیم بود...نمیتونید تصور کنید که چقد مسخره بود.حداقل یه حرکت عشقولانه ی زیبا که می زدی.مردا چرا اینقد بیشعورن؟

اصلا دوست داشتم یادش نمیبود تا از شدت عذاب وجدان اسهال می گرفت( دلم نمیاد بلای دیگه ای سرش بیاد خب!)

زنانگی بودن خیلی مسخرست.البته از همون اول صبح ازش ناراحت بودم.چرا من باید از بقیه بشنوم که داره میاد اینجا؟ بعد هم بهش میگم شنیدم داری میای؟ می خنده و میگه آره...اصلا هم خوشحال نشدم. می دونمم که واس خاطر من نمیاد.هیچ حس دلتنگی هم نداشتم راستش رو بخواید.

الانم  به خودم حق میدم که ناراحت باشم.

حالا توی این بحران روحی روانی مادرشوهر هم گیر داده که بیا خونه ی ما.چرا نادو نمیاد.باید دعوتش کنیم؟ صبح هم زنگ زدن به مامان که نادو رو بگو واسه ناهار بیاد پیش ما.و مادر هم گفته خواهر جان شوخی می فرمایید؟ مگه اینا صبح بیدار میشن که بیان ناهار؟ 

دیگه شب خاله جان پیام دادن و دیگه مجبورم فردا صبح برم.حالا دنبال یه بهونه هستم که بتونم زود برگردم خونه و مجبور نشم عصر هم اونجا بمونم.

دیگه روز تولد آدم از این تخمی تر هم میشه؟

بهم میگه ایشالله 290 ساله بشی! میگم چخبره؟ مگه پختن برام!(البته با یه دو نقطه دی ِ الکی! که مثلا شوخی کردم.ولی خیلی هم جدی بودم :| )

آخیش چقد غر زدم....غردونم خالی شد!

پ.ن : همین سایت گوگل از شوهر ما صدبرابر رومانتیک تره بخدا! چه خوشگل تبریک گفته!آخی چه ذوق زده شدم! نازی نادو نازی!!!!

کاش می شد با گوگل ازدواج کرد.هم اسمش بامزست...گوگی جان گوگی!!! هم سریع کلی حدس می زنه که چی میخوای...هم اینجوری خوشگل بهت تبریک میگه! هم بچه ننه نیست!!!