-
36 هورموووونننننززززز
شنبه 5 دی 1394 00:49
امشب موقع شب بخیری یه حس عذاب وجدان بهم دست داد.حس کردم این مدت خیلی بد بودم با همسر خان.بهش گفتم همسر عزیزم ببخشید این مدت خیلی گه بودم و نمی دونم چرا و عاشقتم و عوارض قرصاست بخدا! بعد گفت همسر عزیزم (بله مدل نامه نگاری نوشتم براش و اونم نامه نگاری مدل جوابمو داد!) منم عاشقتم و از روز اول فهمیدم حال و حوصله نداری ولی...
-
35 یک عدد زن ِ روانی ِ افسرده ی ملول
پنجشنبه 3 دی 1394 02:42
یا خدا! خانمه 36 سالشه و یه پسر 20 ساله داره.خوش به حالش!من دارم فکر میکنم 36 ساله بشم و تازه بچه اولمو بیارم.وااااالااا! طفلی بچه های ما!مامان و بابا نیستیم که!جد بزرگشون به حساب میایم. فردا قراره هلی رو واکسن بزنن.وای خدایا چه کار سخت و طاقت فرسایی.مخصوصا الان که همه چیز رو تشخیص میده.امروز زنگ زدم خونشون.میبینم...
-
34 یعنی واقعا که!
چهارشنبه 2 دی 1394 02:16
واس شما هم پیش اومده دستتون روی موس یا کیبورد باشه و حسشو نداشته باشین دستتون رو از رو موس بردارین بزارین روی کیبورد و بالعکس؟ بعد کاری که میشه با یه کلیک ساده انجام داد رو دو ساعت با کیبورد زور بزنین انجام بدین؟و بالعکس؟ یا من خیلی اینرسیم بالاست! بیاین با من همدردی کنین لطفا.
-
33 یوهاها
چهارشنبه 2 دی 1394 01:55
الان فهمیدم دد لاین ِ تحویل فاز یکمون فردا نیست و پس فرداست.الان نمی دونین چقدر خوشحالم. ماه بعد قراره برم پیش همسر و هزار کار نکرده دارم و حتی شوق دیدار هم باعث نمیشه زودتر کارامو راست و ریس کنمو برم. امروز نرفتم باشگاه.به همسر که متخصص در زمینه بدنسازی هستن گفتم حسش نیست برم.گفت پس نرو که مصدوم میشی و زیر وزنه خالی...
-
32 مهربان ِ من!
چهارشنبه 2 دی 1394 01:17
این مدت خوب بودیم.جفتمون واقعا خوب بودیم.همش قربون صدقه و از همین لوس بازیهای تازه عروس و دامادیا دیگه! این دو روز من یکم بی حوصله بودم.هنوزم هستم.حس و حال چیزی رو ندارم و از این مریضی که گرفتم اعصابم خورده.کلا از اینکه مریض بشم اعصابم خورد میشه.دوست دارم همه جوره سالم باشم.البته جدیدا اینقدر جون دوست شدم.وگرنه یه...
-
31 کجای ِ زندگیم هستی؟
دوشنبه 30 آذر 1394 04:14
یه وقتهایی مطمئنی که دوستت داره.بهت ثابت شده.هیچ چیزی رو به حساب کوتاهی کردنش نمی زاری... می دونی تا پای ِ جون باهاته... کاش مطمئن بودم عاشقمی...اون وقت هیچی برام مهم نبود...فقط مهم این بود که زیر یه سقف باهم زندگیمونو بکنیم....کاش مطمئن بودم . یه فولدری رو پلی کردم که نباید!بغضه گلومو گرفته...حس میکنم یه دیوار بین من...
-
29 چه غلطا
دوشنبه 30 آذر 1394 02:03
توی سریال شهرزاد یه جا شیرین میگه : لابد تا سردیش می کنه خیال برش میداره که حامله س! چه غلطاااا! این چه غلطااااش رو یه جور خیلی خووووبی میگه :)) چه غلطااا! :))
-
28 مهمه برام،مههههممممم!
دوشنبه 30 آذر 1394 01:59
اگه اگه واسم حنابندون نگیرن اسم دخترمو میزارم حنا!!!!!
-
27 نو مانی نو هانی
دوشنبه 30 آذر 1394 01:49
اینکه نمی تونم با همسری جدی حرف بزنمم معضلیه ها. حتی نمی تونم تصور کنم باهم بشینیم جدی و متین و مثل بچه آدم حرف بزنیم. والا از وقتی همو شناختیم همش در حال مسخره بازی بودیم!مخصوصا این اکیپمون که توش بودیم. امشب بوسم نکرد و فقط بهم گفت شب بخیر هانی! فکر کرده من نمیفهمم هانی یعنی چی. منم بوس موس نفرستادم.یه عزیزم هم...
-
26 حنا حنا طلایه
دوشنبه 30 آذر 1394 01:34
الان دچار حمله عصبی شدم یه لحظه! خب الان خیلیا دیگه حنابندون نمی گیرن.ولی توی فامیل ِ ما اعتقاد بر این هستش که کیف ِ عروسی به حنابندونشه.خب ما حنابندونامون یه مراسم خاصی داره.توش کلی شعرای محلی می خونن و رقص گروهی باحالی دارن.حالا درسته تک و توک بلدن و چوب ها بعضا توو سر و کله هاشونم می خوره..ولی خب باحاله.خیلی...
-
25 جهیزیه
دوشنبه 30 آذر 1394 00:47
امشب با مامان چند تیکه ی که قبلا واس جهازم خریده بود رو از انباری آوردیم بیرون و پهنشون کردیم وسط خونه. و من لیست برمیداشتم.نیتمم این بود که پول واسه چیزایی که دارم ندم.و بدونم الان که شونصد دست پارچ و لیوان دارم کلا نرم پارچ و لیوان نیگاه نکنم که یه چیز خوشگل ببینم و دلم بخواد! همشم غصه می خورم تووی خونه های 60-70...
-
24 شلی...
یکشنبه 29 آذر 1394 02:10
این قسمت بیگ بنگ خیلی خنده دار بود. در واقع توی فصل 9 من کم کم داشتم از بیگ بنگ نا امید میشدم! دلیلشم این بود که تا قسمت 8 اصلا بلند نخندیدم!در حد یه لبخند... ولی این قسمت 11 خیلی خنده دار بود :))
-
23 مرغ آمین
یکشنبه 29 آذر 1394 02:09
عزیزم لطف کن واسه تولدم گردنبند مرغ آمین بگیر. (الان دارم با همسر که خوابه تله پاتی میکنم!) بگیییییر بگیییییر بگییییر.... آخه طفلک چجوری به ذهنش همچین چیزی خطور کنه!!! دیگه من نمی دونم!باید رمانتیک باشه و همچین کادویی بده! البته اگه تولدم یادش باشه :| یعنی بیچاره میشه اگه یادش نباشه! به قول دخترخاله اولین تولد...
-
22 کرم غیرت
جمعه 27 آذر 1394 01:53
یه نصیحت بهتون می کنم در مورد مریضی و علایمی که دارین هیچ وقت توی گوگل سرچ نکنین.آخرش به این نتیجه میرسین که یا ایدز دارین یا سرطان. هی همسر بهم گفت رفتی دکتر به حرف همون گوش بده نمی خواد واس خودت درد درست کنی.و گفت توو گوگل سرچ نکن دیگه. منم که کافیه بهم بگن نکن...خب من نباید بفهمم این داروها که دکتر داده چیه؟؟؟البته...
-
21 دکتر زنان
چهارشنبه 25 آذر 1394 23:43
وای وای وای چه حال گه و گندی دارم الان. اولین بار بود رفتم دکتر و واسم یه مرضی درست کردن.والا همیشه سالم بوووودم من.امان از شوووهر اماااااااان! اصن من واس چندتا سوال پاشدم رفتم ها.ببین چه چیزا واس ما پیدا کردن...الان دیگه دارم میمیرم!اصن یه حس بدی پیدا کردم. وای وای خداا کارتون به هیچ متخصص زنانی نخوره هیچ وقت.اه...
-
20
چهارشنبه 25 آذر 1394 15:24
امروز هیچ راه فراری ندارم و باید حتما برم دکتر زنان. حالا هیچ مرگمم نیست ها.فقط باید برم چندتا سوال بپرسم.می ترسم بخواد معاینه کنه.یعنی صد در صد معاینه می کنه دیگه.اه اه. استرسی شدم.تازه باید تنها هم برم توو این باد و طوفان. آرایشگاه هم باید برم و واسه عید وقت بگیرم و بیعانه بزارم. چقد خوبه مادر شوهرتون خاله ی...
-
19
چهارشنبه 25 آذر 1394 02:55
تیتر:اولین روزی که من می خواستم واسه همسر غذا درست کنم:)) وای خدایا این سریالا و فیلمهای ایرانی رو نیگاه نکنین.همش الکی و دروغه. اصنم آدم صبح اولی که توی خونشه حوصله نداره زودتر از شوهرش بیدار بشه و صبحونه مفصل آماده کنه و نیمرو به شکل قلب درست کنه و این حرفا.از این توهمات بیاین بیرون:)) اصلش اینه که تا لنگ ظهر می...
-
18
چهارشنبه 25 آذر 1394 02:29
من خب شبا خیلی دیر خوابم می بره.همسری دیگه نهایت تا یک بیدار باشه و بعد میخوابه.بععد اونکه می خوابه من سر می خورم می رم اوووون گوشه تخت خواب، سرمو می کنم زیر پتو با گوشی میرم سایت مایتهاو لباس عروس و مدل حلقه و این چیزا سرچ می کنم!بعد نوور گوشیمم حتی کمش خیلی زیاده!یعنی نورش زیاده دیگه.خیلی ضایع ست:)) منم شدید اصرار...
-
17
چهارشنبه 25 آذر 1394 02:13
چقد اشک ریختم امشب! یه ماه پیش که رفتم پیش همسری، یه شب نمی دونم چم شد.همسر بیچاره روزش ماموریت رفته بود ماهشهر و 9 شب اومد و زود رفتیم بخوابیم.گیییج خواب بود.منو گرفته بود توو بغلش.منم وحشتناک بغضم گرفته بود و منتظر بودم همسر بخوابه که گریه کنم! یهو پرسید چته نادو؟چیزی شده؟یهوووو بغضم ترکیدد...اصلا هم نمی دونم چرا...
-
16
چهارشنبه 25 آذر 1394 02:03
سر جریان عقد من، شوهرخواهره تیریپ قهر برداشت.دلیلش هنوز هم بر ما پوشیده ست! آخه دلایلی که میاورد با عقل جور در نمیومد.واسه محضر ما بهش گفته بودیم که تشریف بیارن.که نیومد و ادا بازی های مسخره ای در آورد. دلیلش چی بود؟؟ اینکه واسه نادو مهریه کمتر از ندو گذاشتن!حالا جالب اینجاست که مهریه من بیشتر از سال تولدمم هست.چیزی...
-
15
چهارشنبه 25 آذر 1394 01:43
می خوام امشب یه کار خطرناک کنم.شاید بعد این پست رو حذف کنم.چون نوشتن این چیزا اصلا فکر خوبی نیست. خب از یه جایی فهمیدم که تصمیمش حتی اگه جدی هم باشه، ولی شدنی نیست. فهمیدم اونجوری که فکر میکنیم پیش نخواهد رفت. یه جایی توی زندگی من فکر میکنم باید شروع کنی و دلت بخواد بسازی. ولی وقتی این شروع کردنه طول بکشه آدم دلسرد...
-
14
چهارشنبه 25 آذر 1394 00:53
نمی دونم جفتمون دارریم ادا در میاریم یا واقعا همینقدر همو دوست داریم! یه چیز جالب خوندم امروز.می گه که: "زندگی ساختنیه نه گذروندنی بمون برای ساختن نساز برای موندن!" جالبه خب!مسخره بازی در نیارین.
-
13
سهشنبه 24 آذر 1394 15:10
اه اه این بلاگ اسکای چه مزخرفه!صد بار باید رفرش بزنی که بیاره! گوشیمم که مثل خودم هیچ وقت شارژ نداره... اه اه اه.... نزدیک پریودیمم نیست که من اینقد نق نق و بی اعصاب شدم ها!
-
12
سهشنبه 24 آذر 1394 15:08
من چرا همیشه اینقد خسته م؟ همش خوابم میااااااااااد چقد بچه ها اون اولش که به حرف میان شیرینن...یه چیزایی میگه ها...آدم همینجور هاج و واج میمونه! اون روزی میخواست اسکاچ رو برداره، بعد مامانم بهش گفت دست نزن کثییفهه....چند دیقه بعد من رفتم یه ظرفی رو بشورم..تا اسکاچ رو برداشتم دیدم جیییغ کشان داره میاد طرفم.بعد وایساده...
-
11
سهشنبه 24 آذر 1394 01:19
امروز دو تا دروغ به همسر گفتم:| اول اینکه دروغی گفتم رفتم دکتر!دوم در مورد پروژه و امتحانم. اصنم دوست ندارم کسی بهم گیر بده.همسری نمی دونه من چقدددددددر باهوشم :دی و هی به من میگه خنگووووله من..خب منم خنگول بازی در میارم.نمی دونم چرا اینقد خنگ شدم.اشکال نداره.مردا زنای خنگو دوست دارن:)) یه حس خستگی ِ اعصاب خردیه بدی...
-
10
دوشنبه 23 آذر 1394 01:18
چقد تفاوت های آدم ها جالبه. مثلا به نظر یکی من دختر جلفی میام. ولی یکی از معیارهای انتخاب همسری این بوده که دختر ساده ای هستم و کم آرایش می کنم البته منظورم از دختر ساده اینه که تیپ ساده می زنم.وگرنه خیلی دختر بدجنس پیچیده ای هستم گششششششششنممممممههههههه در راستای عادتهای بدی که دوستان دارن جمع و جور می کنن یکیشم اینه...
-
9
دوشنبه 23 آذر 1394 01:03
نمی دونم امشب چه مرگم شد. یه کلام دختر خالهه گفت وااای چرا نرفتین مشاور ژنتیک....هیچی دیگه.امشب من ساخته شد.البته همون اول که همسری پیشنهاد ازدواج داد من همه ی ترس و شکی که داشتم روی همین بچه بود. الان هی دارم نت رو سرچ میکنم و هی استرسم بیشتر میشه.به همسری می گم برو یه زن دیگه بگیر!بعد همسری میگه نه تو برو شوهر کن من...
-
8
یکشنبه 22 آذر 1394 17:39
دلم واسه دانشجو بودن تنگ میشه.این دو سال آخری خیلی خوب بود.گروه خوبی بودیم.امروز رفتم دانشگاه و هی میگفتم آخی یادش بخییییر!!! چقد زود میگذره همه چیز و چقدر دنیا میچرخه.دارم دنبال رشته می گردم واسه ارشد.پارسال چه نقشه ها داشتم.امسال با همسری می خوایم یه رشته شرکت کنیم و دوتایی باهم برنامه ریزی کنیم که نخونیم!امسال فقط...
-
7
یکشنبه 22 آذر 1394 02:23
یه کاری که میشد توی یه ساعت انجام بدم رو الان نزدیک 6 ماهه لفتش دادم.و خدارو شکر یه پنج دیقه دیگه کلا تموم میشه. اینقد حال میکنم کارهای عقب افتادمو سمبل کنم و بدمشون برررررن!!واااالا.اصن یه باری از رو دوشت برداشته میشه.یه حال خوبی بهت دست میده....اصن راحت ها! البته این کار عقب افتاده ایی که الان در شرف انجام هست تنها...
-
6
یکشنبه 22 آذر 1394 01:13
من نمی دونم این اسم روشنک جریانش چیه دقیقا!! وقتی اومدم بلاگ اسکای که وبلاگ جدید واس خودم درست کنم هی میگفت قبلا با این ایمیل یه وبلاگ ثبت شده.خب البته که جای تعجب هم نداشت.من همه جا یه وبلاگ ثبت کردم و الان هیچ کدوم یادم نمیاد!خلاصه ایمیل رو دادمو پسوورد رو احیا کردمو اومدم دیدم سال 92 اینطورا اینجا درست شده و اسم...